شعر شقایق شاددل برگرفته از سهراب سپهری: تا شقایق هست زندگی باید کرد

شعر زیر تضمینی از این گفته سهراب سپهری است
«تا شقایق هست زندگی باید کرد.»

دختری تنها در دشت خدا می گرید
زانوانی از غم به بغل می گیرد
چشمهایش پر اشک
بر لبش غنچه غم
دلش پر گشته از غصه و غم

نمی داند که چطور
می‌توان خاک شد و هیچ نگفت
می توان سبز شد و شاد بماند
می توان آب شد و پاک بماند

نمی داند که چطور
با کدامین حرف ها
با کدامین نقش ها
قصه پر غصه خود نقل کند
دل چون سنگ همه
چو موم نرم کند

نمی داند که چطور
می توان خندید و محو نشد
می توان شمع شد و هیچ نسوخت
میتوان رود شد و هیچ نرفت
میتوان عشق شد و هیچ نبود

نمی‌داند باید
از کدامین عاشق
راز عشق را پرسد
راز پر غصه عشق

نمی‌داند از که
ازگل
از پرستو ، بلبل

‏از که پرسد که جوابش به صحت نقل کند
دل پر آتش خود را چون آب سرد کند

ناگهان نجوایی
از زبان بلبل
که بر آمد از گل

این چنین گفت:
رمز عشق را باید از شقایق پرسید

تا بدانیم که چرا
سهراب می گوید:
«تا شقایق هست زندگی باید کرد»

شقایق شاددل از کلن آلمان

Facebook Comments Box

About ادیتور

Check Also

شعر(۹۳)؛ پورمزد کافی (منظر)

پورمزد کافی (منظر) (۹۳) همه شد بهار عمرم ز غم و درد نهانی به نفیر …

شعر (۹۲)؛ پور مزد کافی (منظر)

پور مزد کافی (منظر) (۹۲) هر لحظه ام گشایش دردی بود هر ساعت آوار مصیبتی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *