بارکشان غول بیابان، فاضل غیبی

بارکشان غول بیابان (نگاهی به خاطرات مصطفی دانش)

فاضل غیبی
برای حمید فروغ
می گویند هر کتابی به یکبار خواندن می ارزد. اما از خواندن کتاب 700صفحه‌ای «ردّ پای من، میراث جنگ سرد» (خاطرات دکتر مصطفی دانش) پشیمان شدم. زیرا معمولاً کسانی خاطرات خود را می نویسند که زندگی پرباری پشت سر دارند و می‌کوشند با اشاره به موفقیت‌ها و اشتباهات خود درس عبرتی به نسل آینده بدهند.
اما جنبش چپ ایران چیزی نبوده، جز جریانی، که از شکستی به شکستی و از حرمانی به خیانتی درغلطیده و برای سه نسل از جوانان ایرانی جز فاجعه‌ نیافریده است. چپ‌های ما، دربند فرهنگ شیعی، به تنها چیزی که نمی‌اندیشند، همانا برخوردی تجربه‌آموز به گذشته است و صرفنظر از یکی دو تن (مانند انور خامه‌ای) خاطرات می‌نویسند تا کژرفتاری خود را توجیه کنند.
در این باره بیش از حدّ سخن رفته است و برخی برآنند که پروندۀ جریان چپ را باید به فراموشی سپرد. اما مشکل بزرگ اینجاست که این جریان در ظاهری «روشنفکرانه و غیردینی» بدینکه مانع روشنگری ضدمذهبی شد، بزرگترین خدمت ممکن را به رشد و گسترش نفوذ ملایان کرد و با ندانم‌کاری‌های خود، بارکش غولی شد که از شیشه درآمد و ایران را به خاک سیاه نشاند.
هر گروهی و حتی هر ملتی می تواند اشتباه کند. اما چگونگی برخورد به اشتباه تعیین کنندۀ راه آینده است. چپ ها با نگاه به ضربۀ ویرانگری که بر هستی ایران وارد آمده، طبیعی می بود، اگر به انگیزۀ اصلی خود، یعنی خدمت به میهن، بازمی‌گشتند و از آنجا که دشمنی با «امپریالیسم آمریکا» به اهرم حفظ قدرت ملایان بدل شده است، با دفاع از دوستی با همۀ کشورها از جمله با ایالات متحده به شیشۀ عمر حکومت جرم و جنایت ضربه می زدند.
جای خوشبختی است که در این میان دهها هزار از هواداران سازمان‌های چپ به موضع دفاع از منافع ملی ایران روی آورده‌اند و فقط شماری از افرادی که در جریان چپ به «شهرت» رسیده اند، هنوز «سر خط» هستند.
مصطفی دانش نمونۀ بارز چنین افرادی است و هر صفحۀ کتاب خاطرات او نشان می دهد که در پنجاه سال گذشته تغییری در نگرش «توده‌ای» او رخ نداده است. البته چنان که رسم «به آذین»ها و «آریان‌پور»ها نیز بود، او هم وابستگی خود به حزب توده را انکار می کند.(142) و حتی برای محکم کاری می نویسد: «اصولاً وابستگی سازمانی را ضد زندگی و مانع بزرگ در راه رشد … می دانم.» (142)
دانش از زمانی که در میدان‌های «جنگ سرد» در کنار «مبارزان ضدامپریالیست» قلم می‌زد، تا به امروز که در قلب «شیطان بزرگ» زندگی می‌کند، همواره نه تنها در موضع چپ، بلکه دقیقاً در خط حزب توده بوده است. چنانکه در لابلای خاطرات مربوط به دهه‌ها پیش، به یکباره ترامپ را بخاطر در «محاصره و تحریم‌های شدید اقتصادی» قرار دادن «مردم ایران» محکوم می کند. (136)
روشن است که در این مختصر مجال پرداختن به خاطرات پردامنه مصطفی دانش نیست و تنها برای نشان دادن اینکه او چگونه، همچون دیگر وابستگان به جریان چپ، «بارکش غول بیابان» شد، از میان ده‌ها «جبهۀ جنگ سرد» که در آنها «حاضر» بوده، ایران را برمی گزینیم که با آن آشناتر هستیم.
پیش از آن نگاهی به زندگینامۀ او لازم است. مصطفی دانش برای آنکه نشان دهد از همان دوران نوجوانی فرد مبارزی بوده، می نویسد:
«در سال 1964 وارد آلمان شدم. ..با جوّ خفقان سلطنتی در دبیرستان آشنا شده بودم. زمان بگیر و ببندها، زمان حزب رستاخیز بود..شاه می گفت، هر کس مخالف است پاسپورتش را بگیرد و ایران را ترک کند.» (161)
خواننده دقیق متوجه است که حزب رستاخیز به سال 1975م. یعنی 11سال پس از آمدن او به آلمان (سال 1342ش.) تأسیس شد و دانش اگر در «خیزش خرداد 42» شرکت نداشت امکانی نبود که بتواند «در دبیرستان با بگیر و ببندها» آشنا شود! او در آلمان به تحصیل علوم سیاسی پرداخت و در آنجا نیز می‌بایست چند سالی صبر می‌کرد تا بتواند به فعالیت سیاسی بپردازد:
«سال‌های اواخر دهۀ 1960 بود که جنبش دانشجویی از پاریس تا برلین را دربرگرفت… دانشجویان اغلب به کشورهای دیگر، به کنگره ها دعوت می شدند .. در همین کنگره ها بود که من با رهبران دانشجویان کشورهای دیگر .. طرح دوستی ریختم.» (162)
«امکان طلایی» (167) برای او زمانی پدید آمد که در دهۀ 70 «جنبش‌های ضدامپریالیستی» در تعدادی از کشورها پیروز شد: «رویداد مبارک در زندگی من مصادف با زمانی بود که دوستانم در آنگولا، نیکاراگوئه، افغانستان و کامبوج به قدرت رسیده بودند.»(163) از این راه: « می توانستم با کمک دوستانی در همۀ مراکز جنگ سرد فعال باشم و برای خود شهرتی کسب نمایم.» (169) «طوری شده بود که می توانستم بدون هیچ گونه مشکلی در مراکز اصلی بحران در جنگ سرد، فعال و به رهبران آنها دسترسی داشته باشم. (166)
روشن است که «دسترسی» به رهبرانی مانند رؤسای جمهور افغانستان «ببرک کارمل» و «نجیب‌الله» (که با آنان پیشتر در پراگ آشنا شده بود) نمی‌توانست یکطرفه باشد و سران کشورهای مزبور بدین سبب برای مصاحبه و تهیۀ گزارش در «دسترس» او بودند که: «بی دریغ هر آنچه می توانستم برایشان به انجام می رساندم. همچنین برای تماس با مطبوعات آلمان، به آنها کمک می کردم. » (164)
بدین ترتیب طرف دیگر رابطه، مصطفی دانش بود که به رهبران کمونیست جهان سوم در مطبوعات اروپایی تریبون می‌داد. در غیر این صورت، حتماً ببرک کارمل، حاضر به ده بار مصاحبه با او نمی شد (274) و یا اگر نجیب‌الله اعتماد کامل نداشت، به او نامۀ خصوصی برای رساندن به ویلی برانت نمی‌داد. (346)
اما در دنیای آزاد نیز، خبرنگاری در رابطۀ نزدیک با آن سوی جبهۀ جنگ سرد فرصت مغتنمی بود و گزارش‌های دست اولی که او تهیه می کرد با استقبال روبرو می شدند:
«چهره ای شده بودم که .. به اکثر مهمانی های احزاب آلمان و سفارتخانه های خارجی دعوت می شدم.» (204)
البته مصطفی دانش کسی نبود که به کار خبرنگاری بسنده کند و بعنوان فعال سیاسی در صف اول مبارزۀ ضدامپریالیستی فعال بود و در بسیاری «کنفرانس‌های بین‌المللی» نیز به سخنرانی می‌پرداخت:
«از این راه به راحتی می توانستم با رهبران جهان سوم روابط خود را تقویت و تداوم بخشم.» (66)
حال ببینیم مصطفی دانش با چنین موضع و موقعیتی در رابطه با میهن خود چه کرد.
او بنا به شیوۀ یاد شده از همان اوان در «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی» با سران آیندۀ حکومت اسلامی از جمله قطب‌زاده و طباطبائی بهترین روابط را برقرار کرد: « با رهبران جدید ایران از اروپا آشنایی داشتم.» (163)
‌و با آمدن خمینی به پاریس تهیه گزارش و مصاحبه با او برای نشریات اروپایی، به کانون فعالیت او بدل شد:
«با کمک قطب زاده توانسته بودم … در چند نوبت به محل اقامت خمینی بروم و با او مصاحبه کنم.» (177)
البته اینجا نیز مسلماً تهیۀ گزارشات و مصاحبه‌های پولساز هدف اصلی او نبود، بلکه بعنوان یک ایرانی، تبلیغ برای رهبر آیندۀ انقلاب را وظیفۀ خود می‌شمرد:
«من که از وعده های خمینی به شوق آمده بودم، در ماههای پایانی 1978 برای تهیه گزارش چندین بار به پاریس رفتم»(180)
نکتۀ شگفت‌انگیز آنکه، برای مصطفی دانش خمینی چهرۀ تازه‌ای نبود و او دو سال پیش از آنکه خمینی وارد صحنۀ جهانی شود، با اجازۀ سازمان امنیت صدام حسین به دیدار او در نجف رفته بود!:
«در دسامبر 1977تقریباً یک سال و دو ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی سفری داشتم به عراق. این سفر مصادف بود با آغاز جنبش‌های روشنفکری در ایران بر علیه شاه. با اجازه ویژه ای از وزارت اطلاعات عراق (در نجف پای منبر خمینی حاضر شدم)» (264) «چنین بنظرم می رسید، کسانی که آن روز در پای منبر او جمع بودند، کادرهای آینده حکومت الهی احتمالی او در ایران خواهند بود.» (265)
بدین نمی‌پردازیم که دانش چرا به هنگام «آغاز جنبش‌های روشنفکری در ایران» به دیدار رهبر آینده‌ای شتافت که هنوز شهرتی نداشت! آنچه مهم است، مصطفی دانش در ماههای پیش از انقلاب در شناساندن چهرۀ دنیاپسند خمینی به جهانیان از هیچ کوششی فروگذار نکرد و در شور انقلابی مدت کوتاهی پس از انقلاب به ایران رفت. دانش چنان در دفاع از انقلاب اسلامی پیگیر بود که سران رژیم جدید، او را «خودی» به شمار می آوردند. چنانکه، صادق‌طباطبایی:«به من اعتراض کرد که در بحث‌های تلویزیونی در آلمان در زمانی که از انقلاب حمایت می کردم لااقل به خاطر حفظ ظاهر علناً شراب ننوشم. »(26)
کوتاه آنکه، دانش در ماه‌های پس از انقلاب با تکیه بر اینکه «امکانات وسیعی در تلویزیون های آلمان و اروپا و مجلات اشپیگل و اشترن دارم. » (329) از همۀ توانایی‌های خود برای تهیه مصاحبه‌های تبلیغی با سران حکومت استفاده کرد:
«در مکتب ژورنالیسم آلمان، انواع شگردهای حیله‌گرانه روزنامه نگاری را خوب آموخته و در تعریف و تمجید ظاهری استاد شده بودم.» (242)
با اینهمه، او نیز مانند همۀ دیگر چپ‌ها، از ماهیت حقیقی ملایان حکومتگر غافگیر می‌شود:
«چند ماه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ..برای تهیه گزارش برای تلویزیون سوئیس به قم رفتم….و با کمک صادق قطب زاده توانستم برای مصاحبه با خمینی وقت بگیرم.»(177) اما با دیدن رفتار خمینی با موج جمعیت افسون‌زده تکان می‌خورد:
«ناگهان و در یک لحظه، تصویر دیگری از رهبر دیگری را به یاد آوردم. دراز کردن دستش بسوی جمعیت، شباهت انکارناپذیر با سلام هیتلری داشت… به فکر فرو رفتم که نکند تا بحال اشتباه می‌کردم و کسی که از او در مطبوعات اروپا حمایت کرده بودم می‌تواند دیکتاتوری مطلق‌گرا باشد.» (178) و مصاحبه با خمینی گمان او را تأیید می کند:
«حالا دیگر برایم مسجّل شده بود که این آن خمینی‌ای نیست که من در پاریس چندین بار با او ملاقات و مصاحبه کرده بودم. » (180)
اما دانش چه به آنکه جریان چپ هنوز به دنبال خمینی روان است و چه به آنکه مایل به حفظ موفقیت شغلی‌ است، نه تنها همچنان به راه رفته ادامه می دهد، بلکه فعالیت خود را نیز تشدید می‌کند. او در سال دوم انقلاب با همۀ سران حکومت اسلامی، از بنی‌صدر (236) و رفسنجانی (218) تا رجایی (238) و حتی «قصاب انقلاب» خلخالی(232) ملاقات مصاحبه می‌کند و با اجازه مخصوص به درون سفارت اشغال شدۀ آمریکا می رود و دربارۀ گروگانگیرها گزارش تهیه می‌کند. دانش، برای سران حکومت اسلامی، خبرنگاری بود با نفوذ در مطبوعات اروپایی، که پیام انقلاب اسلامی را با کاردانی و صمیمیت به گوش جهانیان می رساند. آنان زرنگ‌تر از این بودند که بخاطر چپ بودنش از این خدمت چشم‌پوشی کنند. دانش مدعی است:
« اولین مقالات انتقادیم دربارۀ خمینی را در اوایل سال 1980 به چاپ رساندم .»(260)
درحالیکه تاریخ همۀ مصاحبه‌های یاد شده را 1980 نوشته است و از آنجا که همۀ آنها نمی توانست در اوایل سال صورت گرفته باشند می توان تصور کرد که فعالیت‌های مطبوعاتی دانش در سایۀ حکومت اسلامی تا نیمۀ سال 1980 یعنی دستکم یکسال پس از شناخت تکان دهندۀ او از ماهیت خمینی ادامه یافت.
مصطفی دانش نیز چون دیگر چپ‌های ایران روزی به ماهیت واقعی خمینی پی برد، که دیگر دیر شده بود و ملایان توانسته بودند با استفادۀ زیرکانه از خدمات هزاران کس مانند او، نظام فاشیسم اسلامی را در میهن ما برقرار سازند.
اما دانش نیز مانند دیگر «همرزمان سرخط» خود، هیچگاه شهامت اعتراف به خدمتی که به ملایان کرده بود را نیافت و از آن مهمتر، از تجدید نظر در چپ زدگی فاجعه‌انگیز خود، ناتوان ماند.
گرچه چپ‌های همرزم دانش، پس از فروپاشی بلوک شرق دیگر «بهشت کمونیسم» را تبلیغ نمی‌کنند، اما شیعه‌زدگی‌شان نیز اجازه نمی دهد، بر باورهای دیرین خود غلبه کنند و همچنان بر آمریکاستیزی پامی‌فشارند. آنان نمی‌توانند درک کنند که مقاومت سربازان آمریکایی در جبهه‌های «جنگ سرد» باعث شد که دنیا از تسلط کمونیست‌ها در امان بماند، وگرنه کمونیسم روسی دست در دست بربریت پول‌پوتی، تمدن بشری را به توحش بدل کرده بود.
ایران به کنار، آیا دانش واقعاً تصور می‌کرد، «ببرک کارمل» ها، «منگیستو هایله ماریام»ها و یا «قذافی‌»ها خواهند توانست افغانستان، اتیوپی و یا لیبی را به پیشرفت و سعادت راهبری کنند، که به آنان تریبون می‌داد و برایشان رنگین‌نامه منتشر می‌کرد؟
امروزه مصطفی دانش در لس‌آنجلس به مبارزۀ ضدامپریالیستی خود ادامه می‌دهد و برای خوانندۀ خاطراتش این پرسش را بجا می گذارد، که آیا او گاهی نیز به منظره‌ای می‌اندیشد، که در آن جوانان مسلمان در پایتخت سومالی «اجساد سربازان آمریکایی را به وانت های خود بسته و با هلهله و پایکوبی در خیابان ها به زمین می کشیدند»؟ (200) و یا به آن جوان کابلی که در نگاهش نفرت به خارجیانی موج می‌زد که: «برای نظاره کردن دردهای مردم افغانستان به اینجا می‌آیند تا رپرتاژی تهیه کنند.»!؟ (345)
ــ شماره‌ها در پرانتز، شماره برگ‌های کتاب «ردّ پای من میراث جنگ سرد» خاطرات دکتر مصطفی دانش هستند
Facebook Comments Box

About اختر نیوز

Check Also

آیا «نوید کرمانی» را می شناسید؟ فاضل غیبی

اختر نیوز، مقاله ی زیر برگی از کتاب «اسلام، آیین پیشاشهرنشینی» ست که فاضل غیبی، …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *