داستانی کوتاه بر اساس واقعیت: استوار مثل مریم (4)؛ مسیح راهدار

اختر نیوز تریبونی ست برای زنان، برای زنان ایرانی و افغان و زنان جوامع اسلامی که بار اصلی زندگی و خانواده را به دوش می کشند اما در جامعه مردسالار از تحقیر و تبعیض رنج میبرند. تاریخ زنان این جوامع گواهی ست که اگر آنها سرگذشت واقعی خود را بنویسند، در نگاه انسان مدرن جوامع پیشرفته چیزی بیش از داستانی  تخیلی و جذاب نخواهد بود.  شاید بیراهه نباشد اگر بگوییم هر کدام این زنان میتوانند با نگارش سرگذشت خود به نویسندگانی فراموش نشدنی تبدیل شوند.
مسیح راهدار با نگارش سرگذشت واقعی مادر خود به جمع نویسندگان زن اختر نیوز پیوسته و برای خوانندگان اختر نیوز از زنان می نویسد.

داستانی کوتاه بر اساس واقعیت: استوار مثل مریم (4)

مسیح راهدار

بخش سوم را از اینجا بخوانید

یک هفته گذشت توی این هفت روز خاور خواب و خوراک نداشت، هر روز صبح می‌رفت پشت درب خونه ای که زمانی خانم اونجا بود التماس میکرد، گریه میکرد، بچه‌ها صدای مادرشون رو میشنیدن که التماس سکینه میکرد بزاره اسماعیل رو شیر بده، حتی یک بار سکینه درب رو باز کرد و آب یخ روی سر خاور ریخت.

بچه ها دیگه بازی نمی‌کردند، انگار یهویی بزرگ شدند، ساکت بودند و تا حد مرگ از سکینه میترسیدند، رجب هر روز صبح سر کارش توی بانک می‌رفت ولی خبر داشت که خاور چقدر داره تحقیر میشه و چقدر داره عذاب میکشه، خیلی سریع درخواست انتقالی داد، بعد از مدتی با انتقالش موافقت شد و خیلی زود عازم تهران شدند، فقط بخاطر خواهرش، خاور بعد از مدتی ناراحتی اعصاب گرفت، اون دختر سرزنده و زیبا، حالا خاور فقط به کمک قرص خواب آور میخوابید، بعد از کوچ اجباری به تهران هیچکس دیگه نه از خاور خبر داشت نه کسی اونو دید، اینو سالها بعد مادرم می‌گفت وقتی بزرگتر شدند خیلی پیگیر بودند، ولی هیچ رد و آدرسی ازش پیدا نکردند، خاور تا زنده بود دیگه بچه هاشو ندید، گاهی با خودم فکر میکنم چطور میتونه یک مرد اینقدر سنگدل باشه، سالهای زیادی گذشت و هر سه از دنیا رفتند، خاور، عباد و سکینه.

ولی زخمهایی هستند که هیچ وقت جاشون خوب نمیشه، و حتی من که اون موقع به دنیا نیومده بودم با گفته های مادرم اشک میریزم.

سکینه به تمام معنا نامادری بود، از هر راه و روشی برای آزار بچه ها استفاده میکرد، خاور زیبایی چهره اش رو برای هر چهار فرزندش به یادگار گذاشته بود، سفیدی پوستش و چشمان درشتش رو مریم داشت، موهای بلند و صافش رو صدیقه و چشمهای عسلی رو به محمد هدیه داده بود، سکینه؛ صدیقه رو دو سال بعد به عقد کریم درآورد، حتی عباد هم مخالف بود و دلیلش این بود که کریم پادو خونه ش بود، قبول کردنش به عنوان داماد برایش ننگ محسوب میشد، ولی حریف زبون سکینه نشد، بعد از ازدواج اجباری صدیقه، مریم نه ساله بیشتر از همیشه تنهایی و بی مادری رو حس میکرد، محمد کمی شیطون بود و بعد از دیدن صحنه های دردناک بیرون انداختن مادرش و کتک خوردن های زیاد از سکینه، لکنت زبان گرفته بود جوری که برای گفتن یک کلمه یا یک جمله حدودا چند دقیقه‌ای زمان لازم داشت، اسماعیل حالا نزدیک سه سال داشت و بعد از رفتن خاور با شیر گاو تغذیه شد و حالا در آستانه ده سالگی مریم، او باید برای برادراش نقش مادر رو به جای صدیقه بازی میکرد، مریم زیبا بود پوستی به شباهت خاور، سرخ و سفید با موهایی حالت دار، چشمانی درشت و مشکی داشت، نگاهش اما دقیقا همان نگاه خاور بود و این سکینه رو بیشتر حرص میداد، و مدام از مریم بهانه می‌گرفت و نهایتا کار به کتک خوردن مریم میرسید، حتی زمانی هم که پسرا رو میخواست بزنه مریم همیشه سپر بلا میشد خودش رو جلو برادراش می‌گرفت تا اونا اذیت نشن، هر شیطنت بچه گانه اونا که منجر به عصبانیت سکینه میشد مریم باید ناسزا می‌شنید و کتک میخورد.
Facebook Comments Box

About اختر نیوز

Check Also

نشست نوروزی سازمان زنان ایران

اختر قاسمی، سازمان زنان ایران به سرپرستی سرکار خانم هما احسان مراسمی را برای نوروز  …

عکس روز؛ همه چیز در یک قاب: امنیت، اقتدار، مدرنیته و آزادی 

عکس روز؛ اخیرا این عکس در شبکه های مجازی پخش میشود که زیر آن نوشته …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *