یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

طنز: شوهر شوهره شوهر!

مهدی قاسمی

همه شوهر کردن منم شوهر کردم. اولش با فرستادن یک قلب شروع شد. عکس پروفایلش تو دل برو بود. فوکولهای خوشگل، خوش لباس، خوش فرم و فیت. دلمو برد و چک چک، تیک تیک ،چت و چت و دیدار و دیدار، گل و بوسه و بغل و بعد از چندی لیلی و فرهاد بودن، رفتم خونه بخت.همه چی عالی بود و رویایی…
قربون عامو ” زاکر برگ”عزیزوم بشم که بخت من پا لب مرز ترشیدگی گذاشته رو باز کرد و خلاصه یک هلو در ثانیه های آخر انداخت تو گلوم!
منم از صبح تا شب کارم شده بود قربون صدقه آقامون رفتن که:
شوهر شوهره ، شوهر..
قند عسله ، شوهر
دُر و گوهره ، شوهر..
یار و یاوره ، شوهر
بالشت پره ، شوهر..
کی تاج سره؟ ، شوهر!
از گل بهتره ، شوهر …
همه چیم فدای شوهر..
قربون نگاش ، شوهر …
فدای خنده هاش ، شوهر…
میمیرم با صداش ، شوهر…

این شعرهای روز های شیرین اول ازدواجم بود و کلی لحظه های خوش …
خیلی رمانتیک نشید حالا… حالا مقایسه کنید اون شعر بالا رو با با شعرزیر که یکسال بعد ازدواجم ورد زبانم بود:

شوهرم خره، شوهر!
از خر بدتره، شوهر!
ضرب المثله، شوهر!
پالون خره، شوهر!
خار و کافره، شوهر!
از گُه کمتر ،شوهر!
ای خاک بر سر ،شوهر!
فدام شن عمه هاش ،شوهر!
بمیره با باباش، شوهر!

تعجب نکنید، کمی صبر کنید براتون تعریف میکنم که چی شد شوهرم در عرض مدت کمتر از یکسال از قند و عسلی به مقام پالون خری رسید!
همه چی از اولین جوک مشترک زندگی ما شروع شد . بعد از گذشت چندی، یک روز آخر هفته که توی خونه در حال استراحت بودیم، شوهر خاک برسرم خیر سرش شروع کرد به خوشمزگی در آوردن. منم که اون روز اصلاً حوصله شوخی و خندیدن نداشتم ، با هر جوک بی مزه اون،زورکی فقط یک لبخند سرد تحویلش میدادم، آخه بس ذلیل مرده جوک های بی سر و ته و بی معنی تعریف میکرد.
هی گفت و گفت و گفت تا اینکه رسید به این جوک که: زن برای شوهر مثل تایر وسیله نقلیه هست که اگه پنچر بشه، وسط راه میمونه، پس همیشه یک ماشین باید لاستیک زاپاس همراه داشته باشه! تا اینو گفت بی درنگ با اولین چیزی که دردستم بود که همانا یک عدد ملاقه بود تو حلقش فرو کردم و گفتم تا خودت باشی جوک ضد زن تعریف نکنی! خلاصه از اون به بعد اختلافات من و اون خیر ندیده شروع شد و ادامه یافت…
واقعا این جمله درسته که ﻣﺮﺩ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻣﺬﮐﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﻋﻤﺮﺵ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﺯﻥ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ ﺍﺵ ﻭ ﻧﯿﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﭘﯿﭽﺎﻧﺪﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻥ ﻣﯿﮑﻨﺪ!
یعنی این همه عشق و علاقه اون مردک، فقط چهل روز دوام داشت و بعد از اون کارم شده بود گرفتن مچ اون مردک در فضای مجازی و واقعی با زنهای دیگه…
اینکه خدا چطوری از زمان قابیل نکبتی تا کنون این مردهای ریشو، بی ریخت و عوضی رو این همه تنوع طلب و حریص آفریده که نمیتونن تو زندگی بی خاصیتشون با یک زن راضی باشند و همیشه چشمشون مثل پِرپِرک در حال چرخش روی اعضا و جوارح زنهاست و دائم دنبال کام گفتن های متعددند. من که متعجبم و از این خدای رحمان و رحیم شاکی!
آخه همین مرد و جوان ناکام بعداز اولین کام و مزه کردن اون کام، یکهویی دلش هوس میکنه و یک کام یک کام دیگر … حالا این وسط دیوید بکام هم که باشند، باز دنبال کمال کامیابی در گرفتن کامهای متعدد بعدی اند … 
من مطمئنم همه مردهایی که زنهاشون زودتر از خودشون از دنیا میرند، تو دلشون قند آب میشه و همشون بیشک روز تشییع جنازه و زیر تابوت زنشون و تو اون شلوغی از ته دل و از سر خوشحالی اینکه الان دیگه میتونن برن و یک زن جوانتر بگیرند، تو پوست خودشون نمی گنجند و در حالی که زیر تابوت زن مرحومه اشک تمساح میریزند، بلند بلند تو شلوغی فریاد میزنند :”لاالله ایوالله!”
نمیدونم فلسفه پروردگار عالم از آفرینش آدم چی بود وقتی حوا رو داشت! قربون خدا برم اصلا هوای حوا و حواییون رو نداشته و همیشه دنیا در دست مردها در تغییر و تحول بوده گویا زنها هم برای شادی مردها و سرویس دادن به اونها آفریده، من یکی که شاکی ام به جان عزیزتون از این کریم مجید!
درست یادمه آخرین باری که شوهرم (که حالا دیگه از او به عنوان شوهر سابق یاد میکنم) را دیدم قبل از روز طلاق، وقتی بود که دست تو دست با یه داف جوان و شاسی بلند تو پاساژ طلافروش ها درحال خرید طلا برای معشوقه جدیدش بود.
الهی ننش به عزاش بشینه ، آخرین باری که برای من طلا خرید برمی گشت به موقع ازدواجمون و اونم یک حلقه پیزوری ازدواج بود که بعداز سه ماه به بهانه خرید ماشین ازم گرفت و فروختش وحالا داشت تو طلا فروشی گردنبد طلا رو برای اون ایکبیری از پشت سرش میبست!
بگذریم که اون روز چه قشقرق و آبروریزی براه انداختم و به فاصله کمی، مهرموحلال و جونمو آزاد کردم.
فقط آخر این ماجرا یک حقیقت علرغم اونهمه بی مهری و بی وفایی که از شوهر سابق دیدم، دائم مرا ناراحت میکند و آن اینکه تا زنی نباشد که معشوقه ، معشوق زن دیگری نشود، هیچ مردی دنبال زن دیگری نخواهد رفت.
به درختان جنگل گفتم : چرا شما با این عظمت از تکه آهنی به نام تبر می رنجید ؟
گفتند رنجش ما از تبر نیست ، از دسته ی آن است که از جنس خود ماست !!!

Facebook Comments Box

About مجید شمس

Check Also

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی: خاطرات یک شیرازی- مهدی قاسمی

مهدی قاسمی من همیشه از بچگی مظلوم بودم. تابستونا راسته بازاربا گاری دستی بارهای حاجی …

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی: کلوپ شبانه

مهدی قاسمی اون روز شیک وپیک با مدل  موی آلاگارسونی برنامه کردم که برم یک …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *