مهمیر( محمود میرزایی)

یک دست بیصدا، بی آوا،
دو دست یک آوا
انبوه دستانِ همبستهی تودهها اما
کر میکنند ز فریاد پُرتَکانشان
گوش چرخ گردون، سپهر خفته را
دستان من، دستان تو هراندازه پرتوان
تنها برنیفکند بنیان کینِِ کور
چشمان تو هرچه بینا،
جان من هرچه شیفته
تنها ره نیابد به خرابات عشق و شور
بایسته اینک که همنوا شویم
دستها را به هم دهیم
همپا شویم، یک دل و همهوا شویم
با دلهامان که آکنده از مهر میهنی ست،
پرتوان، خروشان و همندا شویم
با دستهامان که پر ز شور زندگی ست
برافشانیم رنگی نو
دراندازیم نقشی نو،
بهم بافیم فرشی نو،
برقصانیم هوایی نو.
با پای استوار و همگام
همره شویم تا باورکنیم،
زایش دوبارهی ققنوس را
برفراز پرتو خورشید،
پرواز پُرشکوه سیمرغ زرین را
بر سپهر آبی میهن،
سروش خوشآهنگ همای رنگین را
در کوچهباغهای نیاکانی
باهم شویم، همسر و همآوا شویم
تا باور کنیم
بر پهنهی آسمان دور از بیداد
پرواز کبوتران سپیدبال عشق را.
مهمیر، ۲۵ فروردین ۷۸۶۴ میترایی
۱۴ آپریل ۲۰۲۵ ترسایی
Facebook Comments Box