مهمیر(محمود میرزایی)
دل آدم که تنگه، دنبال آدم میگرده.
این دل ِ تنگ کدوما رو، کیا رو آدم میدونه؟
اونی که زمانی عاشقش بودی و بهش نرسیدی، ولی فراموش نشده، یا برخی از نزدیکترینها.
کدوما نزدیکترینند؟
شاید فرزندان، شاید کسی از خویشاوندان، کسانی که از بچگی باهاشون بزرگ شدی، …
ویا آن که با او از کورانها گزشتی و سفَریدی، سرد و گرمها کشیدی. اونی که بهت دروغ نگفته، خنجر از پشت نزده، وامی و کتابی که گرفته رو پس داده.

آدم وقتی برای کسی دلتنگ میشه که با خودش زیادی تنها میشه، دیگه باخود بودن بس نیست براش، بویژه که همچون گذشتهها به تنهایی کارآفرین و آفریننده نمیتونه باشه.
چه هنگامی، چه زمانی نمیتونه دیگه به تنهایی چون گذشتهها کار بکنه، از کارش خشنود و دارنده باشه؟
پا به سالمندی و پیری نهادن، بیماری و ناتوانیهای مالی دست به دست هم میدن تا نتونی خوب کار کنی، تویی که همیشه پات در راه بوده دیگه نتونی سفر کنی، به آشنایان و خویشانت سر بزنی.
اگر چیزی برای گفتن و نوشتن و هنرآفرینی داری، دیگه چون گذشته توان انجامش را نداری، گرچه در سر و جان و دل، پندارها و ایده های نو داری.
و سخت ترین سُهِش دلتنگی و تنهایی، هنگامی ست که گمان میکنی دیگران ترا نمیفهمند، ارجی به کارت نمینهند، خودت رو تنها میبینی و کمکم از دیگران دور میشی.
دو جور تنهایی و دلتنگی خِرِت رو میگیره؛ نبود یار و کار و پیکران آشنایان، و دیگه پنداشت اینکه کسی مرا نمیفهمه. که این دومی درد تلخ و ناجورتریه!
حالا … چه جوری میشه ازین دلتنگی و تنهایی درون و بیرون رهایی یافت؟
کی میدونه؟
خودم تا اندازهی زیادی چند راهش رو میدونم. ولی دونستن آغاز راه درازه. ولی گذر از این راه دشوار ابزار و توان میخواد و ساده نیست، روز به روز هم سخت و دشوارتر میشه.
بهترین داروش پایین آوردن چشمداشته، چه از خود، و چه از دیگران و پیرامون.
بجای غمین شدن از یاد گذشته های شیرین، شاد بشی که تونستی روزگاران خوب، پیروز و شیرین هم داشته باشی. همسنگی نکردن با دستاوردهای دیگران هم از اندوه میکاهه. دل و جان به طبیعت سپردن، تا شود راه رفتن و رقصیدن و آوازیدن از دیگر راهکارهای نیک و سودمند است. نبرد با تنبلی خوب است و آسان نیست.
دلپنداری بی درنگ، ولی نه تازه و ناشناخته از مهمیر،
۱۵ اردیبهشت ۷۸۶۴ میترایی،
خرداد ۱۴۰۴ سال
۵٫ ۵٫ ۲۰۲۵٫ ترسایی سامسیحاچلیپایی
Facebook Comments Box