پندار و اندیشه!

مهمیر(محمود میرزایی)
پندار و اندیشه!
پندار، آن گمان و گمانه‌ای ست که در سر و مغز ما جرقه می‌زند، یا از دیگری به ما می‌رسد.
این پندارِ خام در برخی کسان و زمان، پایِ پرسش و پویش می‌گیرد، با اندیشه و کنکاش می‌آمیزد، در گذر زمان و هوای متفاوت خود را نو و به‌روز می‌کند. این پندار نرم است و چون با اندیشه می‌آمیزد،پویا ست و سرِ سازگاری دارد، زاینده و سازنده است، با خود و دیگر پدیده‌ها در آرامش و شادی و آشتی می زییَد. دانش و نوسازی از این باوری که از اندیشه و پویش یاری گرفته جوانه می زند و می‌شکفد، که من به آن باور آگاه می‌گویم. پنداری که با پرسش و کنکاش و چالش و پویش از راه‌های پرپیچ و خم به شناختی نسبی می‌رسد، و تا زمانی که به شناختی تازه‌تر و روشن‌تر نرسیده، می‌توان آنرا باور از روی دانش و شناخت نامید، باوری که به هیچ روی با باورِ کورِ دینی آیینی همسان نیست و سر سازگاری ندارد. باور کور ایستا و سفت‌گرا (مطلق‌گرا) ست. باور آگاه مطلق، کامل، خالص، صفر و سد(صد) و سپید و سیاه پذیر نیست. چنین باورمندی کمتر واژه‌هایی چون باد، سد در سد، تمام، به‌ همین راحتی، باورکن، گوش کن، فراموش نکن، یادت نره که … و مانند اینها را در سخنش می‌آورد. کسی که با پرسش و اندیشه درگیر است، کمتر دیکتاتورانه، از بالا به پایین و آموزگارانه مطلقِ بی چون و چرای خود را دیکته می‌کند!
در برخی کسان، در رویدادهای طبیعی یا مردمی، پنداری زاده یا از دیگری می‌رسد که پای در اندیشه و پویش نمی‌نهد. پندارهایی که در ذهن ما پدیدار می‌گردند و آن را همانگونه نوزادانه باور می‌ستانیم، بی اندیشه و کنکاش نگه می‌داریم و پرورش نیافته همچو سنگی سفت و سخت و خشک، ماندگار می‌کنیم. این می‌شود “باورِ کور”، که به آن تعصب خشک و خشک‌مغزی هم گویند.
ایمان‌های دینی از این دسته اند.
بسیاری زین چنین پندار و کورباوری‌ها، با کینه و دشمنیِ کور آمیخته است، خشک و سنگ می‌ماند، نرم و دگرگون نمی‌گردد، با دیگر پدیده‌ها و پندارها نمی‌آمیزد و می‌توان گفت همواره در گذشته (کهنگی) ایستا و بی جنبش می‌ماند.
آنچه ایستا و خشک می‌ماند، ترک بر می‌دارد، می‌پوسد و نااستوار رو به نیستی می‌رود، آب گرفتار در آبگیر بسته و ایستا هم تیره، می‌گندد و گنداب هم می‌خشکد و از خود بی‌خود می‌شود.
چنین پندار دور از اندیشه‌ی خام و خشکی نه تنها زایا و سازنده نیست، که با شادی و آرامش و آشتی همواره در ستیز است و ویرانگر.
شوربختانه در فرهنگ ما ایرانی‌ها از آنجا که تنبلی جای بزرگی دارد، کمتر کسانی پندارها را به پای اندیشه می‌سپارند، هرکس خود را داناتر و بر حق “می‌پندارد” !!!
آنکه با پرسش و اندیشه ره می‌پیماید، بیشتر شنونده است تا گوینده و به هنگام سخن گفتن، بجای من می‌دانم، من گمان می‌کنم را می‌گزیند!
آنکه گفت؛ چوب معلم گُله، هر کی نخوره، خُله، خود از گروه کورباوران نادان بوده.
و آنکه گفت؛ “درس معلم ار بود زمزمه‌ی محبتی  ، جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را”، خردمندی ست که در پندار و گفتار و رفتارش مهر و پرسش جایگزین دیکته و چوب و تَرکه و شلاق است. در روش آموزگار خردمند خشکی نیست، مهر است و مهر همیشه نرم است.
نرمی کمتر آسیب پذیر است.
نرمی راه رفتن نمی‌بندد. خشکی خود ایستا و بر دگری هم درِ گذر می‌بندد.
سنگ راه گذر بر آب می بندد، آب راه گذر سنگ غلطان در جویبار و رودخانه نمی‌بندد.
خشکی و کوری راه بر نرمی و آشتی می‌بندد و سود بزرگ را بیگانه و دشمن می‌برد.
ایران ما نیاز به “اندیشه و مهر” دارد. اندیشه بار دانش می‌گیرد و چون با مهر بیامیزد، فرزند برومندی به نام “خرد” می‌زاید و خرد دانه و میوه‌ی شیرین “نیکی و نکویی” را در پهندشت میهن می‌گستراند. دانه‌یخرد با جاودانگی پیوند دارد.
نمیرم از این پس که من زنده‌ام
که تخم خرد را  پراکنده ام
پردیسی توسی
نیکی و نکویی میوه‌ی سه پندار نیک است که رنگین‌کمان شادی و آرامش و آشتی و زیبایی را در سپهر خوش آوا، خوش‌آهنگ و همنوا، با آفتاب و باد و باران و مهتاب می‌بافد و می‌آمیزد و می‌رقصاند تا زندگی همواره بوی خوش امید درآغوش گیرد.
به امید گسترش خرد که همانا آمیزه‌ی مهر و دانش است، و خرد زاینده‌ی نیکی، آرامش و شادی ست.
 ۲۷ خورداد، ماه خورشید و خرد و داد، ۷۸۶۴ میترایی، آیین مهر و روشنایی از ایزدبانوی زایایی،
۱۴۰۴ سال از گذر محمدقریشی اسلامی،
۱۷ ژوئن یا جون ترساعیسامسیحاچلیپایی
Facebook Comments Box

About بابک رحمتی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *