Tag Archives: شعر

“در خاک من” پورمزد کافی ( منظر) (۲۹)

“در خاک من” (۲۹) پورمزد کافی ( منظر) دستور، این باغ را ظلام سترون بود و حکم، قلم را برگ بریدن بود که داغ درفش به گردن سوسن بود خوابی بود مرا تلخ و بر گستره ای که تو بودی گل بود ولی پیچیده در کفن بود تو گفتی که ما …

Read More »

«در آن زلال بیکران» سروده شفیعی کدکنی برای محمدرضا شجریان

«در آن زلال بیکران» (به محمدرضا شجریان) شفیعی کدکنی محمدرضا شفیعی‌کدکنی شعر «دران زلال بیکران» را برای محمدرضا شجریان سرود. این شعر در تازه‌ترین مجموعه شعر محمدرضا شفیعی‌کدکنی، بنام «طفلی به نام شادی» منتشر شده است. بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد وطن، زِ نو، جوان شود دمی …

Read More »

شعر؛ بیانیه ی مدفون (26) پورمزد کافی ( منظر )

پورمزد کافی ( منظر ) “بیانیه ی مدفون” (۲۶) من درفش پاره پاره ی قلب خویش را بر دوش می برم با لخته های پریشانی و سایه ی پر جراحت قلبم در شیار درد گم می شود در کجای جهان من شوری نمیگذرد؟ که دمی بر قرار خود باشم در …

Read More »

شعر، “در مرثیه” پور مزد کافی (منظر)

“در مرثیه” (۳۱) پور مزد کافی (منظر)   یاران زیبایم کجایند؟ یاران عاشق یاران که چون شبنم چکیده ست از خون سرخ پاکشان بر خاک گلگون یاران زیبا همچون سپیداران سبز آسمان سا در جنگل پر شور انسان در جنگل پرشور انسان هرچ از نشان تازگی هاست آنجا نشان زخم …

Read More »

شعر 24 – پورمزد کافی

پورمزد کافی (منظر) “مرثیه ای کوچک برای شراره های بزرگ” (۲۴) به یادت آینه ها ی تبسم می شکنند و رود بار خاطره در درد بیکرانه می ریزد صبر ناگوار در این سرزمین تلخ فرجام هیچ عافیتی نیست انبوه سیاهپوشان از چشمه های سوگ تو کوزه های اشک و حسرت …

Read More »

کعبه توئی

بابک رفیعی   کعبه توئی به تمنای وصالش عاجزانه به کعبه شدم شبی پیرانه مرد و زن مخلصانه، پیر و جوان به طواف آن خانه همچون مستان میخانه، مست بر گرد ساقی دردانه ندائی به شهادت از میانه، به گواه تاریخ آن بتخانه برخاست که دیوانه؛ کعبه توئی جهان سراسرمرا …

Read More »

شعر در سالگرد سحر خدایاری «دختر آبی»، فرهاد صادق زاده

در سالگرد سحر خدایاری «دختر آبی» برای او و نوید افکاری و همه ی آنانی که در جمهوری اسلامی قربانی قوانین ضدزن و ضد بشری شدند: فرهاد صادق زاده ابریست هوا دلگیر گرگ و میش یک دم رها بنگر به خویش بنگر و ببین سبزی یا بنفش یا آبی سحر …

Read More »

شعر «این اندوه» – پورمزد کافی

پورمزد کافی (منظر) “این اندوه” ولنگار و بیهوده نمی گردد کلاغ چو لکه ی شب آوار نقره ای ماه است که سرب گون به گلوی شیدای قناری فرو می‌ریزد روزهای اسفندی یخ آحین و سنگین و کندند و پاره های ملتهب اسپند به سردی می‌سوزند خورشیدی مست بر دریچه ی …

Read More »

شعر، پورمزد کافی (منظر)

 “آیینه ای دگر” پورمزد کافی( منظر ) ناشکیبان مگر به آینه ی تو در نگرند از آن که روز تحمل دشوار دغدغه است و رشد آبی گل ثانیه شمار دردبه گاهی که خم میشوی به گونه ی جوبار نور انار میریزد از زمان ناشکیبان مگر به آینه ی تو در …

Read More »

شعر مسافران، جهان ولیان پور

مسافران جهان ولیان پور   آن‌ها از ایران برای دیدار آمده بودند پرسیدم حال اکبر چطور است تصادف کرد و مرد حال لذیم چطور است تصادف کرد و مرد حای آقای کیانی چطور است خیلی محترمانه پرسیدم تصادف کرد و مرد   اندوه را در چهره ام می‌خوانند می‌گویند فراموش …

Read More »