Tag Archives: مغرهای سیاه،خانه و کاشانه، چشم ها و دستها، برخیز ، دشمن همینجاست،

نفرین بر مغزهای سیاه!(شعر)

مهمیر( محمود میرزایی) نفرین نشسته است بر پهنای سرزمین زیبای من مغزهایی سیاه، با دستانی سرخ پوسیدگی‌های لجنزارشان را می‌پراکنند به دشت و کوه و جنگل آب‌های میهنم نیست در خانه و کاشانه‌ هم آرامشی نیست شادی و آسایشی کبود و تلخ است هوای خون‌آلود دلمردگی بجای شاد زیستن است …

Read More »