مهمیر( محمود میرزایی) یک دست بیصدا، بی آوا، دو دست یک آوا انبوه دستانِ همبستهی تودهها اما کر میکنند ز فریاد پُرتَکانشان گوش چرخ گردون، سپهر خفته را دستان من، دستان تو هراندازه پرتوان تنها برنیفکند بنیان کینِِ کور چشمان تو هرچه بینا، جان من هرچه شیفته تنها ره نیابد …
Read More »