Tag Archives: زنان،سرگذشت آفتاب،سرگذشت زنان،تبعیض علیه زنان،افسانه رستمی

سرگذشت آفتاب، قسمت ۴۰، افسانه رستمی

سرگذشت آفتاب، قسمت ۴۰ افسانه رستمی خودم هم نمیدونستم کجا باید بروم، فقط راه می رفتم بی هدف، تقریبا نصف روز را، تو کوچه پس کوچه ها چرخیدم و گریه کردم، پسرم هم حسابی خسته شده بود، مجبور شدم برگردم خونه، خونه ای که در و دیوارش بوی دروغ و …

Read More »

سرگذشت آفتاب (۳۹)؛ افسانه رستمی

سرگذشت آفتاب ۳۹ افسانه رستمی زمین را زیر پایم احساس نمی‌کردم گلویم کاملاً خشک شده بود و بدون وقفه با صدای بلند گریه می‌کردم. پسرم هراسان یقیه‌ی مانتوی من را سفت چسبیده بود. دلم برایش می‌سوخت، فقط دو سالش بود‌ به صورت زیبا و معصومش نگاه کردم و بوسیدم و …

Read More »

سرگذشت افتاب ( ۳۸)، افسانه رستمی

سرگذشت افتاب ( ۳۸) افسانه رستمی ‎ شوکه به نگار خیره شدم و گفتم: نکنه این زن…!  تلاش کردم حرفم را تمام کنم اما نمی‌شد. احساس می‌کردم طنابی محکم دور گردنم گره زده شده. نگار دستان سردم را میان دو تا دستش گرفت و با بغض گفت: من درکت می‌کنم. …

Read More »

سرگذشت آفتاب (۳۷) افسانه رستمی‎

سرگذشت آفتاب (۳۷) افسانه رستمی‎ تا ساعت یازده شب اشک ریختم و منتظر ماندم اما آرش حتی تماس هم نگرفت. پسرم بی‌قراری می‌کرد و کلافه شده بود. ناچار شدم برگردم خونه. چراغ‌ها خاموش بود و طبق معمول آرش نبود. بدون اینکه چیزی بخورم پسرم را حمام دادم و خوابیدم. صبح …

Read More »

سرگذشت آفتاب (۳۴‎)؛ افسانه رستمی

سرگذشت آفتاب (۳۴‎) افسانه رستمی  از رستوران بیرون آمدیم، آرش گفت: با هم بریم خرید و بدون اینکه منتظر جواب من بماند علی را بغل کرد و راه افتاد. فاصله خانه ما تا بازار کویتی‌ها زیاد نبود‌، پیاده حدود پانزده دقیقه می‌شد‌. در طول مسیر، مرتب قربون صدقه‌ی علی می‌رفت …

Read More »