Tag Archives: مهدی_قاسمی، یکشنبه ها_با_کافه_طنز_ آقا مهدی_

طنز این هفته : جعل امضإ

مهدی قاسمی فقط حرف میزدم، فقط قپی میومدم، هیچی نداشتم. هر جا میرفتم میگفتم بابام دکتر بود، ننم مدیر بیمارستان، آبجیم رییس کارخونه، داداشم مدیرعامل بیمه. حالا من نه بابا داشتم نه ننه و اصلا تک فرزند بودم. خودمم آخرین کاری که قبل از زندون رفتنم تو راسته بازارمیکردم گاریچی …

Read More »

داستان تلخ این هفته: قوچ مش حسن!

مهدی قاسمی لامذهب قوچ مش حسن، قوچ نبود که خرس بود، اصلِ گاومیش بود! همه ازش حساب میردند و به شعاع ده متریش کسی جرعت نزدیک شدن نداشت. قوچ مش حسن با شاخهای پیچکی شیپور مانندش که نوک شاخهاش تیز و رو به جلو بود و عضلات و هیکل درشتش …

Read More »

طنز این هفته: خلافکار

مهدی قاسمی هفت ماهه به دنیا اومدم، مادرم سرزا رفت، پدرم در دوسالگی و مادربزرگم که منو بزرگ کرد هم وقتی هفت ساله بودم، از دنیا رفتند.. تا چهارده سالگی پیش عمم بودم که شوهرش منو از خونه بیرون کردف و داییم منو یکسالی نگه داشت و بعد سپرد به …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی: خاطرات یک شیرازی- مهدی قاسمی

مهدی قاسمی من همیشه از بچگی مظلوم بودم. تابستونا راسته بازاربا گاری دستی بارهای حاجی که تومغازش کار میکردم رو جایجا میکردم، اونم برای چندرغاز . همیشه طبعی بلند داشتم، درستکار و دستپاک . صاحب کارام همیشه ازطرز کارواخلاقم راضی بودند.گاهی هم  با گاری دستی شبا درمحدوده چهارراه زند شیراز، …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی: کلوپ شبانه

مهدی قاسمی اون روز شیک وپیک با مدل  موی آلاگارسونی برنامه کردم که برم یک کلوپ شیک وباکلاس که شابد مخ یک دختر خارجی مد بالا رو بزنم. اون شب عقربه ساعت ده شب رو نشون میداد که خودمو با عطر وادکلون ، ژیگول و ترگل و ورگل خودمو به …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی- جوراب زنانه

مهدی قاسمی طنزتلخ : جوراب زنانه  – نفرمایید خواهر، از وقتی که به زیارت مشرف شدم، یک انقلاب عجیب روحی در من ایجاد شده، دیگه اون سعید سابق نیستم، شما فقط یک تفضل بفرمایید اجازه از خانواده محترم بگیرید تا برای غلامی خدمت برسیم. + خواهش میکنم برادر سعید! چشم …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی- برنو

مهدی قاسمی داستان تلخ: برنو؛ روایتی از دلدادگی ایل قشقایی وقت کوچ ایل بود، از گرمسیر تا سرحد، صدها فرسنگ راه بود و این ییلاق و قشلاق دراصل کالبد ایل بود که جانی تازه به آن میداد. سیه چادرهای ایل در حال جمع شدن، گله های گوسفندان در حال ساماندهی، …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

مهدی قاسمی با طنز”عمو جانی”! دختر دایی ام میگفت: وقتی تو بیمارستان به دنیا اومدم، خواهرم شهربانو ذوق زده اومد و بهمون خبر داد که چه نشستید که یک کاکوی خارجی کاکل زری گیرمون اومده!ُگو نپرس می گفت: وقت به دنیا اومدم بور و سفید بودم مثل خارجکی ها😃.  اون …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

مهدی قاسمی طنز فوکلور: روزگاری الکی خوش! عید سی و پنج سال پیش بود، من عیدها برای گرفتن عیدی، منتظر نمی ماندم و خودم مستقل یک دور فامیلی به خاله و دایی و اونهایی که جور بودم میزدم. اون سال، اول رفتم خونه خواهرم، بعد از اون راه افتادم که …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

مهدی قاسمی “جعفر آلمانی” میم مرامتو، جیم جمالتو، کاف کمالتو، دال دوایی تو… خلاصه می بافت برات تا ی که یاری تو! این تکیه کلام جعفر بود. جعفر آلمانی که بعدها به جعفر دینسیو هم مشهور شد، یکی از بچه های شر و شور شهر بود. نه اینکه تو آلمان …

Read More »