Tag Archives: پورمزدکافی، شعر، ادبیات، ایرانیان آلمان، ایرانیان کلن

پورمزد کافی (منظر) – شعر (۹۷)

پورمزد کافی (منظر) مجال این شب تنگ را آه چه طاقتم می بود؟ عجوزه ای دهان گشاده بر عفن عفریته ای بر آستان دریدن من چه طاقتم‌ می بود آبگینه را به سنگ‌ هزار فتنه سفتن و شرم را و مرگ‌ را به لجه ی هاویه شستن و گفتن چه …

Read More »

شعر ( ۹۵)؛ پورمزد کافی (منظر)

شعر ( ۹۵)؛ پورمزد کافی (منظر) تقطیع هجای عشق بود در ترنم تو تمنای خاموشِ شعر با یاد مناعجاز تلالوئ هزار ستاره ی روشن در چشم تو سکوتی سرد در فریاد من جستمت بی قرار در کنکاش هزار شقایق خندان و رهن مهر تو شکاف قلبم بود ساختمت با تراشه …

Read More »

شعر؛ پورمزد کافی (منظر) (۹۴) 

پورمزد کافی (منظر) (۹۴) هیچم نرفت مگر از آن دست که بر گشایشِ دردی بود و نه هیچ آوارِ زخمِ فاجعه را کشیدن° به دوش مردی بود نه ماهی به جوف ِ شب می شد و نه کمندِ روشنی از آفتاب بر آیینه می فکند آه که فرزانگان ِ ماهتاب …

Read More »