بابك رحمتى پيشگويى هاى سرحد ،پيش از ٣٥ سال به واقعيت پيوست! پرويز صياد نويسنده و كارگردان و سرشناس ايران كه مديريت سينما و تئاتر كوچك در نظام پهلوى را بعهده داشت ،٣٥ سال پيش ،فيلمى كاملن سياسى را در خارج كشور ساخت كه شايد باورش سنگين باشد ، كه …
Read More »آیینها و تودهها!
مهمیر،(محمود میرزایی) مردمی که سرگزشت و فلسفه و آیینهای نیک خود را بشناسند و پاس دارند، شایستهی نکوهش و کوبش اند؟ بهانهها برای مهر و همبستگی! برای پاسداشت، نگهبانی، آبادانی خاک و سرزمین و بوم! برای بهروزی، فررهی، برای شادی و آرامش و در آشتی زیستن مردمان! آنجا که آیینها …
Read More »“مهجوری”(شعر)
پورمزد کافی (منظر ) (۵۳) “مهجوری” چه شبهایی که شد بر من که طاقت رفت از دامن من اندوه دل و دل هم فغان من نیارستن چه شبهایی که شد بی تو در آن عصیان خاموشی که دل هر دم فغان میکرد در هر کوی و هر برزن به شیون …
Read More »پرتوان و سبکبال،همراه شویم!(شعر)
مهمیر( محمود میرزایی) یک دست بیصدا، بی آوا، دو دست یک آوا انبوه دستانِ همبستهی تودهها اما کر میکنند ز فریاد پُرتَکانشان گوش چرخ گردون، سپهر خفته را دستان من، دستان تو هراندازه پرتوان تنها برنیفکند بنیان کینِِ کور چشمان تو هرچه بینا، جان من هرچه شیفته تنها ره نیابد …
Read More »رنگینکمان، نماد خوشبختی در آشتی
محمود مهمیر “رنگینکمان نماد بودنِ همگان در آشتی ست.” رنگینکمان، نماد خوشبختی در آشتی! مردم سرزمینی خوشبختی نسبی دارند، به اندازهای که آزادی، برابری و دادگری نسبی دارند. نبود یا کمبود هریک از این سه، آن دو دیگر را هم ناتوان یا ناشدنی میکند. آمیزش و تافتهی این سه …
Read More »“کبودستان”(شعر)
پورمزد کافی( منظر ) (۱۶) “کبودستان” پاییز چه می ریزد؟ برگ من و بار من از جان برآشفته آرام و قرار من در این گذر خاموش دل میرود از دستم می افتد و میمیرد از تیغ نگار من امشب ز تب عشقش آتش به فلک افتاد تا باز چه تصمیم …
Read More »برابری ،همیاری در نبرد
محمود مهمیر ناهمگونیها، همچو رنگینکمانی زیبا در کنار هم کمان آرش را برکشند! درود بر اندیشهورزان، نبرد با یکدیگر، همواره در برابر و رویاروی بوده و هست. نبرد کنار هم همانا همیاری در نبرد و ستیز با ناسازگر و دیگری ست. دو روی یک سکه یا یک برگ و برگه …
Read More »برخوان ماه(شعر)
پور مزد کافی (منظر) (۱۱۱) برخوان ماه چونین مزن مژگان به هم بیمار چشمان توام چندین میفکن تیر غم، من پای پیمان توام باز آ به دردم باز بین تا با تو گویم شرح این ای مهر تو حبل المتین در بند و زندان توام جور و جفا کم بیش …
Read More »تنها، با تو!(شعر)
پور مزد کافی (منظر) تنها باتو،(شعر) هر لحظه ام گشایش دردی بود هر ساعت آوار مصیبتی نه آفتابی به جوف شب می شد و نه کمند روشنی ز ماه بر آیینه می فکند تنها چیزی چو بارقه سرکش از ژرفنای خیال مشوشم می گریخت و پیوسته ام به هول محض …
Read More »شایگان شعر من
پور مزد کافی (منظر ) (۵۸) “شایگان شعر من” آنچه از دامن دل رفت بسی سر معانی باشد می نشاید به تو گفتن که همه زخم نهانی باشد آخرم کشت مرا نقد نگاه کز بر تو بر بیاید چو شمیمی و مرا نکهت جانی باشد دست بر رفعت یلدای خیالت …
Read More »هوای تو !
پورمزد کافی (منظر) شعر :۱۱۰ هوای تو ______________________________________ من گم در هوای تو بودم در آن هوا که تو باشی و من در آن هوا که به مستی سخن ساز میکند سوسن من گم در هوای تو بودم در آن هوا که تو باشی و ترس آسیمه سر از من …
Read More »