عکس و حرف روز؛ روابط ایران و چین از نگاه نظامی گنجوی
نشر در شبکه های اجتماعی
شعر کامل به نقل از وبسایت گنجور
سگالش خاقان در پاسخ اسکندر
بیا ساقی آن بادهٔ چون گلاب
بر افشان به من تا درآیم ز خواب
گلابی که آب جگرها به دوست
دوای همه درد سرها به دوست
رقیب مناخیز و در پیش کن
تو شو نیز و اندیشهٔ خویش کن
ز تشویق خاطر جدا کن مرا
به اندیشهٔ خود رها کن مرا
ندارم سر گفتگوی کسی
مرا گفتگو هست با خود بسی
گرآید خریداری از دوردست
که با کان گوهر شود هم نشست
تماشای گنج نظامی کند
به بزم سخن شادکامی کند
بگو خواجهٔ خانه در خانه نیست
وگر هست محتاج بیگانه نیست
خطا گفتم ای پی خجسته رقیب
که شد دشمنی با غریبان غریب
در ما به روی کسی در مبند
که در بستن در بود ناپسند
چو ما را سخن نام دریا نهاد
در ما چو دریا بباید گشاد
در خانه بگشای و آبی بزن
چو مه خیمهای در خرابی بزن
رها کن که آیند جویندگان
ببینند در شاه گویندگان
که فردا چو رخ در نقاب آورم
ز گیله به گیلان شتاب آورم
بسا کس که آید خریدار من
نیابد رهی سوی دیدار من
مگر نقشی از کلک صورتگری
نگارنده بینند بر دفتری
سخن بین کزو دور چون ماندهام
کجا بودم ادهم کجا راندهام
گزارندهٔ گنج آراسته
جواهر چنین داد از آن خواسته
که چون وارث ملک افراسیاب
سر از چین برآورد چون آفتاب
خبر یافت کامد بدان مرز و بوم
دمنده چنان اژدهائی ز روم
همان نامهٔ شاه بر خوانده بود
در آن کار حیران فرو مانده بود
به اندیشهٔ پاک و رای درست
سررشتهٔ کار خود باز جست
نخستین چنان دید رایش صواب
که میثاق شه را نویسد جواب
بفرمود تا کاغذ و کلک و ساز
نویسندهٔ چینی آرد فراز
جوابی نویسد سزاوار شاه
سخن را در او پایه دارد نگاه
ز ناف قلم دست چابک دبیر
پراکند مشک سیه بر حریر
سخنهای پروردهٔ دلفریب
که در مغز مردم نماید شکیب
خطابی که امیدواری دهد
عتابی که بر صلح یاری دهد
فسونی که بندد ره جنگ را
فریبی که نرمی دهد سنگ را
زبان بندهائی چو پیکان تیز
دری در تواضع دری در ستیز
طراز سر نامه بود از نخست
به نامی کزو نامها شد درست
خداوند بی یار و یار همه
به خود زنده و زندهدار همه
جهان آفرین ایزد کارساز
توانا کن ناتوانا نواز
علم برکش روشنان سپهر
قلم در کش دیو تاریک چهر
روش بخش پرگار جنبش پذیر
سکونت ده نقطهٔ جای گیر
پدید آور هر چه آمد پدید
رسانندهٔ هر چه خواهد رسید
ز گویا و خاموش و هشیار و مست
کسی بر اسرار او نیست دست
به جز بندگی ناید از هیچکس
خداوندی مطلق اوراست بس
بس از آفرین جهان آفرین
کزو شد پدید آسمان و زمین
سخن رانده در پوزش شهریار
که باد آفرین بر تو از کردگار
ز هر شاه کامد جهانرا پدید
بدست تو داد آفرینش کلید
ز دریا به دریا تو گردی نشست
بر ایران و توران تو را بود دست
ز پرگار مغرب چو پرداختی
علم بر خط مشرق انداختی
گرفتی جهان جمله بالا و زیر
هنوزت نشد دل ز پیگار سیر
عنان بازکش کاژدها بر رهست
فسانه دراز است و شب کوتهست
سکندر توئی شاه ایران و روم
منم کار فرمای این مرز و بوم
تو را هست چون من بسی سفته گوش
یکی دیگرم من به تندی مکوش
من و تو ز خاکیم و خاک از زمی
همان به که خاکی بود آدمی
همه سروری تا به خاکست و بس
کسی نیست در خاک بهتر ز کس
چو قطره به دریا درانداختند
دگر قطره زو باز نشناختند
حضور تو در صوب این سنگلاخ
دیار مرا نعمتی شد فراخ
بهر نعمتی مرد ایزد شناس
فزونتر کند نزد ایزد سپاس
چو ایزد به من نعمتی بر فزود
سپاس ایزدم چون نباید نمود
کنم تا زیم شکر ایزد بسیچ
کزین به ندارد خردمند هیچ
شنیدم ز چندین خداوند راز
که هر جا که آری تو لشگر فراز
فرستی تنی چند از اهل روم
به بازارگانی بدان مرز و بوم
بدان تا خرند آنچه یابند خورد
طعامی که پیش آید از گرم و سرد
بسوزند و ریزند یکسر به چاه
ندارند تعظیم نعمت نگاه
ذخیره چو زان شهر گردد تهی
تو چون اژدها سر بدانجا نهی
ستانی ز بی برگی آن بوم را
چو آتش که عاجز کند موم را
من از بهر آن آمدم پیشباز
که گردانم از شهر خود این نیاز
اگر چه به زرق و فسون ساختن
نشاید ز چین توشه پرداختن
ولیک آشتی ز پرخاش و جنگ
که این داغ و درد آرد آن آب و رنگ
مکن کشتهٔ چینیان را خراب
که افتد تو را نیز کشتی در آب
قوی دل مشو گرچه دستت قویست
که حکم خدا برتر از خسرویست
خردمند را نیست کز راه تیز
کند با خداوند قوت ستیز
به کار آمده عالمی چون خرد
به حکم تو هر کاری از نیک و بد
کسی کو کسی را نیاید به کار
شمارنده زو برنگیرد شمار
به اصل از جهان پادشاهی تراست
که فرمان و فر الهی تراست
همه چیز را اصل باید نخست
که باشد خلل در بناهای سست
زر از نقره کردن عقیق از بلور
رسانیدن میوه باشد به زور
کند هر کسی سیب را خانه رس
ولی خوش نباشد به دندان کس
تو را ایزد از بهر عدل آفرید
ستم ناید از شاه عادل پدید
ستمکارگان را مکن یاوری
که پرسند روزیت ازین داوری
نکو رای چون رای را بد کند
خرابی در آبادی خود کند
چو گردد جهان گاه گاه از نورد
به گرمای گرم و به سرمای سرد
در آن گرم و سردی سلامت مجوی
که گرداند از عادت خویش روی
چنان به که هر فصلی از فصل سال
به خاصیت خود نماید خصال
ربیع از ربیعی نماید سرشت
تموز از تموز آورد سرنبشت
هر آنچ او بگردد ز تدبیر کار
بگردد بر او گردش روز گار
سکندر به انصاف نام آورست
وگرنی ز ما هر یک اسکندرست
مپندار کز من نیاید نبرد
برارم به یک جنبش از کوه گرد
چو بر پشت پیلان نهم تخت عاج
ز هندوستان آورندم خراج
هژبر ژیان را درآرم به زیر
زنم طاق خر پشته بر پشت شیر
ولیکن به شاهی و نام آوری
نیم با تو در جستن داوری
گر از بهر آن کردی این ترکتاز
که چون بندگان پیشت آرم نماز
به درگاه تو سر نهم بر زمین
نه من جملهٔ کشور خدایان چین
بهر آرزو کاوری در قیاس
به فرمان پذیری پذیرم سپاس
در این داوری هیچ بیغاره نیست
ز مهمان پرستی مرا چاره نیست
جوابی چنین خوب و خاطر نواز
به قاصد سپردند تا برد باز
چو بر خواند پاسخ شه شیر زور
شکیبندهتر شد به نخجیر گور
سپهدار چین از شبیخون شاه
نبود ایمن از شام تا صبحگاه
به روزی که از روزها آفتاب
بهی جلوهتر بود بر خاک و آب
سپهدار چین از سر هوش و رای
سگالشگری کرد با رهنمای
جهاندیدهای بود دستور او
جهان روشن از رای پر نور او
حسابی که خاقان برانداختی
به فرمان او کار او ساختی
دران کار از آن کاردان رای جست
که درکارها داشت رای درست
که چون دارم این داوری را بسیچ
چگونه دهم چرخ را چرخ پیچ
چو مهره برآمایم از مهر و کین
بدین چین که آمد به ابروی چین
اگر حرب سازم مخالف قویست
به تارک برش تاج کیخسرویست
وگر در ستیزش مدارا کنم
زبونی به خلق آشکارا کنم
ندانم که مقصود این شهریار
چه بود از گذر کردن این دیار
به خاقان چین گفت فرخ وزیر
که هست از نصیحت تو را ناگزیر
براندیشم از تندی رای تو
که تندی شود کارفرمای تو
به گنج و به لشگر غرور آیدت
زبون گشتن از کار دور آیدت
جهانداری آمد چنین زورمند
در دوستی را بر او در مبند
به هر جا که آمد ولایت گرفت
نشاید در این کار ماندن شگفت
چه پنداشتی کار بازیست این
همه نکته کار سازیست این
بدینگونه کاری خدائی بود
خصومت خدای آزمائی بود
نشاید زدن تیغ با آفتاب
نه البرز را کرد شاید خراب
پذیره شو ارنی سپهر بلند
به دولت گزایان درآرد گزند
نه اقبال را شاید انداختن
نه با مقبلان دشمنی ساختن
میاویز در مقبل نیکبخت
که افکندن مقبلانست سخت
چو مقبل کمر بست پیش آر کفش
طپانچه نشاید زدن با درفش
به یک ماه کم و بیش با او بساز
که بیگانه اینجا نماند دراز
مزن سنگ بر آبگینه نخست
که چون بشکند دیر گردد درست
درستی بود زخمها را ز خون
ولی زخمگه موی نارد برون
در آن کوش کین اژدهای سیاه
به آزرم یابد درین بوم راه
به چینی بر آن روز نفرین رسید
که این اژدها بر در چین رسید
مپندار کز گنبد لاجورد
رسد جامهای بی کبودی به مرد
نوای جهان خارج آهنگیست
خلل در بریشم نه در چنگیست
درین پرده گر سازگاری کنی
هماهنگ را به که یاری کنی
طرفدار چین چون در آن داوری
به کوشش ندید از فلک یاوری
از آن کارها کاختیار آمدش
پرستشگری در شمار آمدش
بر آن عزم شد کاورد سر به راه
به رسم رسولان شود نزد شاه
ببیند جهانداری شاه را
همان سرفرازان درگاه را
سحرگه که زورق کش آفتاب
ز ساحل برافکند زورق بر آب
سپهدار چین شهریار ختن
رسولی براراست از خویشتن
به لشگرگه شاه عالم شتافت
بدانگونه کان راز کس درنیافت
چو آمد به درگاه شاهنشهی
از آن آمدن یافت شاه آگهی
که خاقان رسولی فرستاده چست
به دیدن مبارک به گفتن درست
بفرمود خسرو که بارش دهند
به جای رسولان قرارش دهند
درآمد پیام آور سرفراز
پرستش کنان برد شه را نماز
بفرمود شه تا نشیند ز پای
سخنهای فرموده آرد بجای
به فرمان شاه آن سخنگوی مرد
نشست و نشاننده را سجده کرد
زمانی شد و دیده برهم نزد
به نیک و بد خویشتن دم نزد
ز پرگار آن حلقه مدهوش ماند
در آن حلقه چون نقطه خاموش ماند
اشارت چنان آمد از شهریار
که پیغامی ار نیک داری بیار
مه روی پوشیده در زیر میغ
به گوهر زبانی در آمد چو تیغ
کز آمد شد شاه ایران و روم
برومند بادا همه مرز و بوم
ز چین تا دگر باره اقصای چین
به فرمان او باد یکسر زمین
جهان بی دربارگاهش مباد
سریر جهان بی پناهش مباد
نهفته سخنهاست دربار من
کز آن در هراسست گفتار من
فرستندهٔ من چنان دید رای
که خالی کند شه ز بیگانه جای
نباشد کس از خاصگان پیش او
جز او کافرین باد بر کیش او
اگر یک تن آنجا بود در نهفت
نباید تو را راز پوشیده گفت
شه از خلوتی آنچنان خواستن
شکوهید در خلوت آراستن
بفرمود کز زر یکی پای بند
نهادند بر پای سرو بلند
همان ساعدش را به زرین کمر
کشیدند در زیر نخجیر زر
سرای آنگه از خلق پرداختند
همان خاصگان سوی در تاختند
ملک ماند خالی در آن جای خویش
نهاده یکی تیغ الماس پیش
فرستاده را گفت خالیست جای
نهفته سخن را گره بر گشای
به فرمان شه مرد پوشیده راز
ز راز نهفته گره کرد باز
چو برقع ز روی سخن برفکند
سرآغاز آن از دعا درفکند
که تا سبزه روینده باشد به باغ
گل سرخ تابد چو روشن چراغ
رخت باد چون گل برافروخته
جهان از تو سرسبزی آموخته
نگین فلک زیر نام تو باد
همه کار دولت به کام تو باد
برآنم که گربنده را شهریار
شناسد نیایش نباید به کار
گر از راز پوشیده آگاه نیست
به از راستی پیش او راه نیست
من آن قاصد خود فرستادهام
کزان پیش کافکندی افتادهام
منم شاه خاقان سپهدار چین
که در خدمت شاه بوسم زمین
سکندر ز گستاخی کار او
پسندیده نشمرد بازار او
به تندی بر او بانگ برزد درشت
که پیدا بود روی دیبا ز پشت
شناسم من از باز گنجشک را
همان از جگر نافهٔ مشک را
ولیکن نگهدارم آزرم و آب
ز پوشیدگان برندارم نقاب
چه گستاخ روئی بر آن داشتت
که در پرده پوشیده نگذاشتت
چه بی هیبتی دیدی از شاه روم
که پولاد را نرم دانی چو موم
نترسیدی از زور بازوی من
که خاک افکنی در ترازوی من
گوزن جوان گر چه باشد دلیر
عنان به که برتابد از راه شیر
جوابش چنین داد خاقان چین
کهای درخور صد هزار آفرین
بدین بارگه زان گرفتم پناه
که بی زینهاری ندیدم ز شاه
چو من ناگرفته درآیم ز در
نبرد مرا هیچ بدخواه سر
سیه شیر چندان بود کینه ساز
که از دور دندان نماید گراز
چو دندان کنان گردن آرد به زیر
ز گردن کند خون او تند شیر
ز من چو دل شاه رنجور نیست
جوانمردی شیر ازو دور نیست
مرا بیم شمشیر چندان بود
که شمشیر من تیز دندان بود
چو من با سکندر ندارم ستیز
کجا دارم اندیشهٔ تیغ تیز
دگر کان خیانت نکردم نخست
که بر من گرفتاری آید درست
تو آوردهای سوی من تاختن
مرا با تو کفرست کین ساختن
خصومتگری برگرفتم ز راه
بدین اعتماد آمدم نزد شاه
چو من مهربانی نمایم بسی
نبرد سر مهربانان کسی
وگر نیز کردم گناهی بزرگ
غریبی بود عذرخواهی بزرگ
نوازندهتر زان شد انصاف شاه
که رحمت کند خاصه بر بی گناه
پناهنده را سر نیارد به بند
ز زنهاریان دور دارد گزند
اگر من بدین بارگاه آمدم
به دستوری عدل شاه آمدم
که شاه جهان دادگر داورست
خدایش بهر کار از آن یاورست
از آن چرب گفتار شیرین زبان
گره بر گشاد از دل مرزبان
بدو گفت نیک آمدی شاد باش
چو بخت از گرفتاری آزاد باش
حساب تو زین آمدن بر چه بود
چو گستاخی آمد بباید نمود
پناهنده گفت ای پناه جهان
ندارم ز تو حاجت خود نهان
بدان آمدم سوی درگاه تو
که بینم رضای تو و راه تو
کزین آمدن شاه را کام چیست
در این جنبش آغاز و انجام چیست
گرم دسترس باشد از روزگار
کنم بر غرض شاه را کامگار
گر آن کام نگشاید از دست من
همان تیر دور افتد از شست من
زمین را ببوسم به خواهشگری
مگر دور گردد شه از داروی
چو من جان ندارم ز خسرو دریغ
چه باید زدن چنگ در تیر و تیغ
گهر چون به آسانی آید به چنگ
به سختی چه باید تراشید سنگ
مرادی که در صلح گردد تمام
چه باید سوی جنگ دادن لگام
اگر تخت چین خواهی و تاج تور
ز فرمانبری نیست این بنده دور
وگر بگذری از محابای من
نبخشی به من جای آبای من
پذیرندهٔ مهر نامت شوم
درم ناخریده غلامت شوم
زیانی ندارد که در ملک شاه
زیاده شود بندهٔ نیکخواه
به چین در قبا بستهٔ کین مباش
قبای تو را گو یکی چین مباش
ز جعد غلامان کشور بها
بهل بر چو من بندهٔ چینی رها
گرفتار چین کی بود روی ماه
ز چین دور به طاق ابروی شاه
شهنشاه گفت ای پسندیده رای
سخنها که پرسیدی آرم به جای
سپه زان کشیدم به اقصای چین
که آرم به کف ملک توران زمین
بداندیش را سر درآرم به خاک
کنم گیتی از کیش بیگانه پاک
به فرمان پذیری به هر کشوری
نشانم جداگانه فرمانبری
چو تو بی شبیخون شمشیر من
نهادی به تسلیم سر زیر من
سرت را سریر بلندی دهم
ز تاج خودت بهرهمند دهم
نه تاج از تو خواهم نه کشور نه تخت
نگیرم در این کارها بر تو سخت
ولیکن به شرطی که از ملک خویش
کشی هفت ساله مرا دخل بیش
چو آری به من عبرهٔ هفت سال
دگر عبرهها بر تو باشد حلال
نیوشنده فرهنگ را ساز داد
جوابی پسندیدهتر باز داد
که چون خواهد از من خداوند تاج
به عمری چنین هفت ساله خراج
چنان به که پاداش مالم دهد
خط عمر تا هفت سالم دهد
جهانجوی را پاسخ نغز او
پسند آمد و گرم شد مغز او
بدو گفت شش ساله دخل دیار
به پامزد تو دادم ای هوشیار
چو دیدم تو را زیرک و هوشمند
به یکساله دخل از تو کردم پسند
چو سالار ترکان ز سالار دهر
بدان خرمی گشت پیروز بهر
به نوک مژه خاک درگاه رفت
پس از رفتن خاک با شاه گفت
که شه گر چه گفتار خود را بجای
بیارد که نیروش باد از خدای
مرا با چنین زینهاری نخست
خطی باید از دست خسرو درست
که چون من کشم دخل یکساله پیش
شهم برنینگیزد از جای خویش
به تعویذ بازو کنم خط شاه
ز بهر سر خویش دارم نگاه
دهم خط به خون نیز من شاه را
که جز بر وفا نسپرم راه را
برین عهدشان رفت پیمان بسی
که در بیوفائی نکوشد کسی
نجویند کین تازه دارند مهر
مگر کز روش بازماند سپهر
بفرمود شه تا رقیبان بار
کنند آن فرو بسته را رستگار
ز بند زرش پایهٔ برتر نهند
به تارک برش تاج گوهر نهند
چو شد کار خاقان ز قیصر بساز
به لشگرگه خویش برگشت باز
چو سلطان شب چتر بر سر گرفت
سواد جهان رنگ عنبر گرفت
ستاره چنان گنجی از زر فشاند
که مهد زمین گاو بر گنج راند
سکندر منش کرد بر باده تیز
ز میکرد یاقوت را جرعه ریز
نشست از گه شام تا صبحدم
روان کرد بر یاد جم جام جم
خسک ریخته بر گذر خواب را
فراموش کرده تک و تاب را
دل از کار دشمن شده بیهراس
نه بازار لشگر نه آوای پاس
صبوحی ملوکانه تا صبح راند
همی داشت شب زنده تا شب نماند
چو یاقوت ناسفته را چرخ سفت
جهان گشت با تاج یاقوت جفت
درآمد ز در دیدبانی پگاه
که غافل چرا گشت یکباره شاه
رسید اینک از دور خاقان چین
بدانسان که لرزد به زیرش زمین
جهان در جهان لشگر آراسته
ز بوق و دهل بانگ برخاسته
ز بس پای پیلان که آزرده راه
شده گرد بر روی خورشید و ماه
سپاهی که گر باز جوید بسی
نبیند به یکجای چندان کسی
همه آلت جنگ برداشته
چو دریائی از آهن انباشته
نشسته ملک بر یکی زنده پیل
ز ما تا بدو نیست بیش از دو میل
چو زین شعبده یافت شاه آگهی
فرود آمد از تخت شاهنشهی
نشست از بر بارهٔ ره نورد
برآراست لشگر به رسم نبرد
به پرخاش خاقان کمر بست چست
که نشمرد پیمان او را درست
بفرمود تا کوس روئین زدند
به ابرو دراز چینیان چین زنند
برآراست لشگر چو کوه بلند
به شمشیر و گرز و کمان و کمند
سر آهنگ تا ساقه از تیر و تیغ
برآورد کوهی ز دریا به میغ
چو خاقان خبر یافت از کار او
که آمد سکندر به پیکار او
برون آمد از موکب قلبگاه
به آواز گفتا کدامست شاه
بگوئید کارد عنان سوی من
ندارد نهان روی از روی من
سکندر چو آواز چینی شنید
قبای کژآگن به چین درکشید
برون راند پیل افکن خویش را
رخ افکند پیل بداندیش را
به نفرین ترکان زبان برگشاد
که بی فتنه ترکی ز مادر نزاد
ز چینی به جز چین ابرو مخواه
ندارند پیمان مردم نگاه
سخن راست گفتند پیشینیان
که عهد و وفا نیست در چینیان
همه تنگ چشمی پسندیدهاند
فراخی به چشم کسان دیدهاند
وگر نه پس از آنچنان آشتی
ره خشمناکی چه برداشتی
در آن دوستی جستن اول چه بود
وزین دشمنی کردن آخر چه سود
مرا دل یکی بود و پیمان یکی
درستی فراوان و قول اندکی
خبر نی که مهر شما کین بود
دل ترک چین پر خم و چین بود
اگر ترک چینی وفا داشتی
جهان زیر چین قبا داشتی
مرا بسته عهد کردی چو دیو
به بدعهدی اکنون برآری غریو
اگر کوه پولاد شد پیکرت
وگر خیل یاجوج شد لشگرت
نجنبد ز یاجوج پولاد خای
سکندر چو سد سکندر ز جای
تذروی که بر وی سرآید زمان
به نخجیر شاهینش آید گمان
ملخ چون پرسرخ را ساز داد
به گنجشک خطی به خون باز داد
اگر سر گرائی ربایم کلاه
وگر پوزش آری پذیرم گناه
مرا زیت و زنبوره در کیش هست
چو زنبور هم نوش و هم نیش هست
سپهدار چین گفت کای شهریار
نپیچیدهام گردن از زینهار
همان نیکخواهم که بودم نخست
به سوگند محکم به پیمان درست
چو گشتم پذیرای فرمان تو
نبندم کمر جز به پیمان تو
از این جنبش آن بود مقصود من
که خوشبو کنی مجمر از عود من
بدانی که من با چنین دستگاه
که بر چرخ انجم کشیدم سپاه
نباشم چنین عاجز و روز کور
که برگردم از جنگ بی دست زور
بدین ساز و لشگر که بینی چو کوه
ز جوشنده دریا نیایم ستوه
ولیکن تو را بخت یاریگرست
زمینت رهی آسمان چاکرست
ستیزندگی با خداوند بخت
ستیزنده را سر برد بر درخت
تو را آسمان میکند یاوری
مرا نیست با آسمان داوری
چو گفت این فرود آمد از پشت پیل
سوی مصر شه رفت چون رود نیل
چو شد دید کان خسرو عذر ساز
پیاده به نزدیک او شد فراز
به هرا یکی مرکبش درکشید
ز سر تا کفل زیر زر ناپدید
چو بر بارگی کامرانیش داد
به هم پهلوی پهلوانیش داد
جز آتش دگر داد بسیار چیز
رها کرد آن دخل یکساله نیز
چو شد شاه را خان خانان رهی
خصومت شد از خاندانها تهی
دو لشگر یکی شد در آن پهن جای
دو لشگر شکن را یکی گشت رای
سلاح از تن و خوی ز رخ ریختند
به داد و ستد درهم آمیختند
سپهدار چین هر دم از چین دیار
فرستاد نزلی بر شهریار
که درگه نشینان شه را تمام
کفایت شد آن نزل در صبح و شام
به هم بود رود و می و جامشان
همان نزد یکدیگر آرامشان
چو از میبه نخچیر پرداختند
به یک جای نحچیر میساختند
نخوردند بی یکدگر بادهای
به آزادی از خود هر آزادهای
صفحه نخست » فائزه هاشمی: هم حسن لاهوتی و هم فرزند او، وحید را کشتند
https://news.gooya.com/2021/04/post-50785.php
هنوز فائزه نمی گوید که
1) این رژیم روسی است
2) پدرش مزدور روسیه بود و با کیانوری این جنایت بزرگ روسی کردن ایران و برقراری ولایت مطلقه فقیه که یک کپی با روکش مذهب از سیستم های روسی (مارکسیستی لنینیستی ) است را در ایران پیاده کردند.
درست مثل کپی ناسیونالیسم عربی بعثی ، که همان مارکسیستی لنینیستی است اما با پوشش ناسیونالیسم عربی که بتوانند انرا به حلقوم عربها بریزند .
و یا سوسیالیسم مسیحی بولیواری که همان مارکسیستی لنینیستی است اما با زرورق مسیحیت که در حلقوم مردم امریکای جنوبی ریختند
و عجبا
عجبا
که هر سه اینها در دیکتاتوری و فساد و طبقه حاکم برخوردار و ملت فقیر نه تنها شبیه هم هستند ، بلکه با هم همکاری نزدیک هم دارند علیه دشمن روسیه :
امریکا ، اروپا ، لیبرال دموکراسی ، توسعه بر مبنای بازار ازاد و گلوبالیسم
a) چاوز ، کاسترو ، اورتگا ، مادورو
b) اسد ، قذافی ، صدام (هم برای اینکه داشت سوئیچ می کرد به سمت امریکا تا همان کارها را با بازی با امریکا ادامه دهد و خمینی زیادی انگشت به ماتحت او کرد ، با اسلام فقاهتی در گیر شد ، اما بعدا که ابش با امریکا توی یک جوی نرفت ، او هم به رفسنجانی پیوست و همه انچه که در جنگ با ملاها گرفته بود پس داد ، هواپیماهایش را هم فرستاد ایران تا از حمله امریکا در امان بمانند . شایعه ای هم هست که سلاح های شیمیایی اش را هم به سوریه و ایران فرستاد ).
راهبرد های سه گانه بالا در توزیع مارکسیسم لنینیسم به جهان را بومی کردن مارکسیسم لنینیسم نامیدند
امروز پوتین که برایند همان سه محور است به اضافه سیاست نفوذ ، تصرف ، کودتا ، و اشغال نظامی که سنت روسیه است ، با در دست داشتن ک گ ب و ابزارهای جاسوسی امنیتی به جا مانده از استالینیست ها ، ثروتی که روس ها از کشورهای تحت سلطه دزدیدند و کشور خودشان را ابر قدرت کردند ، و سوار بر انحصار نفت و گاز ، دامنه این راهبرد را به همه کس و هر کس گسترش داد که:
1) به هر نحوی با امریکا درگیر است (ملاها ، اسد ، مادورو) ،
2) با مردم خودش هم درگیر است (میانمار و کره شمالی ) ،
3) یا متحد امریکا است اما تلاش میکند در برخی سیاست های راهبردی جهان غرب و دموکراسی کارشکنی کند ( محمد بن سلمان و بن رشید و اردوغان ) ،
4) یا حتی متحد امریکا است و عضو ناتو هم هست اما به دلایلی با رؤسای جمهور امریکا زاویه دارد ( مثل مرکل) ،
5) یا متحد اصلی امریکا است اما با برخی سیاست های امریکا مخالف است چون با منافع کشورش کاملا همسو نیست ( مثل اسرائیل) .
مردم ایران !
اما رژیم روسی ملاها به هر دولتی که با امریکا درگیر و یا زاویه داشته باشد باج کلان میدهد ، وطن می فروشد بدون هیچ چشمداشت و منافع حتی برای خودشان ، برای ماندن , وابستگی به حتی نیروی سرکوب خارجی (شبیه اسد و مادورو) را حلال می داند
اما مزدورانش که همین مارکسیست های روسی هستند در میان اپوزیسیون قلابی با ماسک های مختلف را بسیج میکند در “من و تو و ایران اینترنشنال و کیهان لندن و ایران فردا و رادیو فردا و بی بی سی فارسی و دوچه ولله و یورونیوز و رادیو فرانس و مردم ریپورت و کانال وان و ….. که تبلیغ کنند
۱) تغییر باید به دست مردم ایران باشد و کمک گرفتن از امریکا و اروپا فول (foul) است ( روسیه و چین هم که با ملت ها کاری ندارند که به مردم ایران کمک کنند ، طرف ملاها هستند ) یعنی ابزار مبارزه را از دست شما می گیرند
۲) می گویند رهبری تغییر باید به دست انهایی باشد که در داخل هستند و خود رژیم برای انها صحنه سازی میکند و انها را به شکل اپوزیسیون ارایش میکند . تا کنترل جنبش شما در دستان خودش باشد
– دقت کنید که هیچ رژیم روسی بدون کمک امریکا وا روپا در جهان ساقط نشده و یا اصلا ساقط نشده چون روس ها با نیروی اشغال گر می ا یند و ان کشور را خاک میکنند مثل سوریه .
– ثانیا این کسانی که اینها میخواهند رهبر جنبش شما کنند
۱) یا مثل رژیم روسی و امریکا ستیزند (استمرار همین سیاست روسی با اسم جدید)
۲) یا از مزدوران و کارگزاران همین رژیم روسی بوده اند (موسوی ، شعله سعدی ، ۱۴ معصوم ، طبر زدی ، ..)
۳) یا توان چنین کاری را ندارند (مثل مادران پارک لاله , مادر یا پدر فلان فرزند شهید شده به د ست همین رژیم روسی )
– فائزه هاشمی در این شوی توده ای که بر پا کرده تا نهایتا شما ها را به پای صندوق رای بکشاند با شعار من رای نمی دهم ! ( چون می داند که بد و بدتر دیگر کار نمی کند ) یک حقیقت را ناچارا بیان کرده .
او گفت :
۱) که در اوایل انقلاب چپ ها دور خمینی همین جنایت ها را کردند و بدتر
۲) الان راست ها دور خامنه ای میکنند
3) چپ ها و راست های رژیم با هم دوست بودند (قاتل و مقتول هم کاسه بودند )
– اگر چه تایید کرده که رژیم استالینیستی ملاها حتی فرزندان خودشان و رهبران رژیم را کشته اما هنوز از اشغال سفارت امریکا و کودتای ۶۰ در ایران و کشتار مجاهدین و بیرون ریختن لیبرال ها و قطعه قطعه کردن ملیونی مثل فروهر ها و جامی چیزی نمی گوید که به عنوان کودتا علیه انقلاب ۵۷ بود.
– انقلابی که در راستای بهتر کردن مدرنیزاسیون شاه شهید بود نه بدتر کردن(در حوزه دموکراسی و حقوق بشر و استقلال کشور) .
– کودتایی که با نقشه شوروی ،
a) به رهبری کیانوری و طبری ،
b) با دستان کثیف رفسنجانی و خوئینیها و بهزاد نبوی و موسوی و عباس عبدی و شمس الواعظین و جلال الدین فارسی ،
c) با حمایت کامل پایوران توده ای ، فدایی ، ملی مذهبی ، تروریست های کرد ( کانون نویسندگان ، روزنامه ها ، انتشارات ، انجمن های دانشجویی ، ملی مذهبی هایی مثل سحابی و یزدی ، …) به اجرا در امد .
ببینید همین الان یک فدایی سابق به اسم مهدی اصلانی هم تلویحا تایید کرده و اسامی همه اینها را که باز مثل ۵۷ کنار هم هستند برای حفظ کودتایی که کرده اند و گلی که به نفع روس ها به دروازه خودی زدند ، اورده .
معجونی از اتاق فکر امنیتیهای داخل و تنظیم اکثریتیی متن : از فیسبوک مهدی اصلانی
– نگاه کنید به لیست اسامی ! همانهایی که من سالها است می گویم این رژیم روسی را اینها در ایران پس از ۵۷ با توطئه ، بلوا ، صحنه سازی اوردند فقط برای امریکا ستیزی !
ماموریت همه کسانی که در این رژیم به قدرت رسیدند و ماندند فقط همین بوده
– هم کارنامه موسوی ، هم رفسنجانی ، هم خامنف ، هم روحانف ، هم مؤتلفه سابقا انگلیسی در این مورد به خصوص نمره ۲۰ می گیرد .
“روسیزاسیون ایران و شیعه ”
– یادتان نرود هرکس گفت از امریکا نباید کمک گرفت در سرنگون کردن این رژیم مزدور روسیه است ، یا خامنف ، یا هر دو .
در این تردید نکنید . چون چنین چیزی را نه به پوتین میگوند ، نه به ملاها !
– یادتان باشد رژیم روسی و چینی را فقط با کمک امریکا و اروپا می توان ساقط کرد .
اینکه می گویند بعدش عراق و لیبی می شود ، بپرسید مگر سوریه و ونزوئلا بهتر از انها است ؟
تازه عراق و لیبی را شما و روسیه نگذاشتید و نمی گذارید درست شوند ، وگرنه کرواسی , بوسنی ، اوکراین ، تمام کشورهای اروپای شرقی دیدید که بهتر شدند .