شعر و داستان

داستان تلخ این هفته: قوچ مش حسن!

مهدی قاسمی لامذهب قوچ مش حسن، قوچ نبود که خرس بود، اصلِ گاومیش بود! همه ازش حساب میردند و به شعاع ده متریش کسی جرعت نزدیک شدن نداشت. قوچ مش حسن با شاخهای پیچکی شیپور مانندش که نوک شاخهاش تیز و رو به جلو بود و عضلات و هیکل درشتش …

Read More »

داستان تلخ محمد قبرشوی تنها!

مهدی قاسمی شبهای جمعه ظرف حلب پنج کیلویی که یک دسته چوبی به دهنه اون زده بودم از تو قبرستونی و سر شیر آب و حوضچه قبرستون پُره آب میکردم و لابلای قبرها میگشتم و از خانواده متوفیانی که اومده بودن فاتحه خونی، درخواست ریختن آب روی قبر متوفیشون میکردم …

Read More »

داستان طنز این هفته: آرایشگاه دَلّی!

مهدی قاسمی این مدرسه لعنتی هی گیر میداد که کلتونو باید هُل(کچل) کنید و هرکی موهاش از نمره چهار بیشتر بود اول صبح باید از آقای ناظم با شیلنگ کف دستی میخورد…این بود که به بوام گفتم که هرروز دارم از آقای ناظم بابت موهام کتک میخورم و پول بده …

Read More »

طنز این هفته : جعل امضإ

مهدی قاسمی فقط حرف میزدم، فقط قپی میومدم، هیچی نداشتم. هر جا میرفتم میگفتم بابام دکتر بود، ننم مدیر بیمارستان، آبجیم رییس کارخونه، داداشم مدیرعامل بیمه. حالا من نه بابا داشتم نه ننه و اصلا تک فرزند بودم. خودمم آخرین کاری که قبل از زندون رفتنم تو راسته بازارمیکردم گاریچی …

Read More »

طنز این هفته: خلافکار

مهدی قاسمی هفت ماهه به دنیا اومدم، مادرم سرزا رفت، پدرم در دوسالگی و مادربزرگم که منو بزرگ کرد هم وقتی هفت ساله بودم، از دنیا رفتند.. تا چهارده سالگی پیش عمم بودم که شوهرش منو از خونه بیرون کردف و داییم منو یکسالی نگه داشت و بعد سپرد به …

Read More »

می خوام رئیس جمهور بشم!- مهدی قاسمی

مهدی قاسمی وقتی فقر را، و دشمن تراشی های متوهمانه را می دیدم،، دلگیر میشدم. آخه مگه ژاپن نبود که دشمنش آمریکا بود، مگه آلمان در جنگ جهانی از آمریکا و متحدانش شکست نخورد، مگه اندونزی کشوری مسلمان  با جمعیت بیش از ایران نیست؟! پس چرا آونا با دشمنانشان حتی …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی: خاطرات یک شیرازی- مهدی قاسمی

مهدی قاسمی من همیشه از بچگی مظلوم بودم. تابستونا راسته بازاربا گاری دستی بارهای حاجی که تومغازش کار میکردم رو جایجا میکردم، اونم برای چندرغاز . همیشه طبعی بلند داشتم، درستکار و دستپاک . صاحب کارام همیشه ازطرز کارواخلاقم راضی بودند.گاهی هم  با گاری دستی شبا درمحدوده چهارراه زند شیراز، …

Read More »

سرگذشت آفتاب – فصل سوم/ قسمت هشتم- افسانه رستمی

افسانه رستمی از اونجایی که ممکن بود یه آشنایی منو ببینه سریع رفتم طرف دستشویی ترمینال و از تو ساک دستیم چادرعربی و روبنده ام رو درآوردم و پوشیدم. اینجوری خیالم راحت بود که هیچ کس منو نمی شناسه و راحت می تونم برم به محله ای که خونه فامیل …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی: یک ریال اختلاش ناقابل!

مهدی قاسمی روز دادگاه من بیچاره رو به خاطر یک ریال اختلاس ناقابل بله یک ریال محاکمه میکردند! آخه تو مملکتی که میلیاردها دلار پول مردمو میبرن و آب هم از آب تکون نمیخوره، دیواری کوتاه تراز من بدبخت بیچاره پیدا نکرده بودند. پس چی شد این همه اختلاسگر کلان …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی: کلوپ شبانه

مهدی قاسمی اون روز شیک وپیک با مدل  موی آلاگارسونی برنامه کردم که برم یک کلوپ شیک وباکلاس که شابد مخ یک دختر خارجی مد بالا رو بزنم. اون شب عقربه ساعت ده شب رو نشون میداد که خودمو با عطر وادکلون ، ژیگول و ترگل و ورگل خودمو به …

Read More »