دو شعر از جنگ و تبعید، جهان ولیانپور

تعقیب، جنگ، فرار و تبعید

جهان ولیانپور

روز 31 شهریور 1980 جنگ میان ایران و عراق آغاز شد. اولین بمب های عراقی پشت آزمایشگاه شیمی نفت اهواز، جایی که من
کار می کردم، فرو افتاد! در پائیز 1983 من و همسرم (همسر سابق) را به خاطر عقاید سیاسی مان از شرکت نفت اخراج کردند. یک ماه بعد از اخراجی مان، اولین فرزندم، خسرو، به دنیا آمد. زمانی که خسرو فقط سه ماه داشت برای پیداکردن کار به تهران رفتیم. این زمانی بود که شهرهای بزرگ ایران و عراق از جمله تهران و بغداد از سوی طرفین مورد حملات موشکی (موشک های اسکات)  قرار می گرفتند که به جنگ شهرها موسوم بود. خسرو دچار تب شدیدی شد که پزشکان برای آن هیچ دلیل جسمی پیدا نمی کردند.

در غروب یک روز که خسرو را به مطب دکتر کشیک در خیابان عباس آباد برده بودم، هواپیماهای عراقی به تهران حمله کردند. شهر یک پارچه دچار آشفتگی شد. مردم با هر وسیله ی ممکن از شهر فرار می کردند. تاکسی ها پر از سرنشین با عجله از جلوی ما عبور می کردند و نمی ایستادند. خسرو با چرخاندن سرش به راست و چپ مسیر عبور تاکسی ها را دنبال می کرد و با تعجب می پرسید، “چرا نمی ایستن” ؟ انگار که سعی داشت در یافتن یک تاکسی به من کمک کند.

شعر زیر در باره خاطره این روز است که آنرا تا به حال نتوانستم فراموش کنم.

برای پسرم خسرو

آن روز 
یک خیابان خالی
تخت های تابستانی رها شده
سنگرهای خسته
و آژیر و آژیر و آژیر
راه خانه گم شده بود
بر دیوار یک آشپزخانه
بجا مانده از چهار خانُه ویران
قاشقی غذاخوری آویزان بود
در کنار سری بادکرده
که متعجبانه نگاه می کرد
به پای قطع شده خود
که کمی آنسوتر افتاده بود
و ما دست هایمان را
در زخم های مردگان
به خاک می سپردیم
یک نارنجک و یک انار
دانه های سرخ رقصان
اشک های سرگردان
به روی اجساد عزیزان
و آژیر و آژیر و آژیر
کودکانمان مشرق زمین را نمی یافتند
و کودکان هنوز به دنیا نیامده
شگفت زده بودند از اینکه
چرا تاکسی ها اینقدر عجله داشتند

___________________________________

سیتسکه یک دختر جوان 26 ساله هلندی است که بین سال های 2003 تا 2009 چهار بار از یک مرد باردار شد و هر چهار بار با خفه کردن نوزادان خود (گذاشتن جسمی خارجی در دهانشان) به زندگی آن ها پایان داد. اطرافیان او، خانواده و پدر نوزادان، می گویند که از باردار شدن و فارغ شدن او کامال” بی خبر بودند.

سیتسکه همه چیز را پنهان کرده بود چون می ترسید دوست پسرش را از دست دهد.

سیتسکه تحصیلکرده و کمک دندانپزشک است. خطر آن می رود که او به 12 سال زندان محکوم شود

برای دخترم دنیا

خواب آشفته
روی دستگاه پیام گیر
صدایی تکرار می شد
.چهره صدا، کودکی دختر من بود
،من به سیگارم پک عمیقی زدم
،گونه هایم در دهانم کشیده شد
،سیگارم سیگار دیگری را گیراند
،آتش، خرمن روی خرمن خوابید
.همه »جهان« گر گرفت

:صدا روی دستگاه تکرار می شد
من از تو یاد گرفتم”
“من تو را تقلید می کنم
!باران کشیده ها
:صدا غمگین می شد، درمانده می شد
من پر از هزاران فرمان بله و نه ی تو هستم”
“حاصل هر روز اینرا اجازه داری و آنرا اجازه نداری تو هستم
هم چون ابری از خاکستر داغ
دلم از دلتنگی چروک بر می داشت
گریه ام می گرفت
آنچنان که نازکی باد
.بر شانه ام سنگینی می کرد
شعله لرزان آتش
:سایه ترس مرا بر دیوار می تاباند
این آئین من نبود
که کودکم را
.پشت در جا گذارم

Facebook Comments Box

About اختر قاسمی

فرزند نفت ام. در گچساران بدنیا آمدم و در مسجدسلیمان شهری که با نفتش، با شیره ی جان خود و مردم مهربانش ایران نوین را ساخت، بزرگ شدم. از سال 1984 در خارج از کشور زندگی میکنم. در آکادمی هنر در اشتوتگارت تحصیل کردم و بیش از سه دهه است که به کار رسانه، عکس و فیلم و فعالیت های فرهنگی و حقوق بشری مشغولم. به امید آزادی و برقرای دمکراسی در میهنم زنده ام و تلاش میکنم. آرزوی دوباره دیدن شهر عزیزم را دارم و دلم برای شقایق ها و کوه های شهرم خیلی تنگ شده ....

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *