جهان ولیان پور

دو شعر زندانی و آزادی از جهان ولیانپور

زندانی جهان ولیانپور   گلوله ای در تاریک شلیک شد قلبم از نیش شبگردی کور مجروح شد آه چه اندوهگین است فرو افتادن آخرین برگ پائیزی تو باید باشی آن سرانگشتی که بزداید اشکی از گوشه چشمی   من یقیین دارم روزی کسی این خار را از پای تو خواهد …

Read More »

شعر سیاستمداران، جهان ولیانپور

 سیاستمداران جهان ولیانپور   سیاستمداران به دنیا می‌آیند با یک یا دو زن می خوابند چند نظرشان را می‌دهند اگر پذیرفته نشدند مشتی حواله چانه ای   چند اشتباه می‌کنند بمب می ریزند بابت آن عذرخواهی می‌کنند اگر پذیرفته نشد آنقدر جلق می‌زنند تا از ملحفه های خیس بمب فرو …

Read More »

آرزو، جهان ولیانپور

آرزو کاش زندگی بود اما کوتاه نبود مرگ ما این همه زودپا نبود کاش سر بود اما سودا نداشت جان ما این همه غوغا نداشت کاش دل بود اما در قفس نبود مرغ جان اسیر هیچکس نبود کاش مار بود اما نیش نداشت کام ما زهر در پیش نداشت کاش …

Read More »