سه گاو ایرانیان در غربت، مهدی قاسمی

سه گاو ایرانیان در غربت

هفت ساله بودم و تازه خواندن یاد گرفته بودم. اولین بار خودم را در کتابخانه مسجد محل ثبت نام کردم و اولین کتابی که برای خواندن گرفتم، سه خوک و سه گاو بود.
سه خوک، داستان سه خوک بود که بعداز جدایی از خانواده هر یک برای خود خانه‌ای میسازند و در انتها خوکی که خانه محکم و با دوام می سازد از طعمه گرگ نجات پیدا میکند و گرگ را نابود میکند.
اولین درس زندگیم این بود باید بهترین جایگاه را ساخت تا گرگ روزگار تو را ندرد و این میسر نیست مگر با اندیشه و تحمل سختی.
کتاب دوم داستان سه گاو سیاه، سفید و قهوه‌ای بود که شیر جنگل توان شکار آنها را نداشت و با حربه تفرقه و برتری نژادی و برتری پوست و رنگ و زیبایی، میان آنها تفرقه انداخت و یکی یکی آنها را خورد و در آخر زمانی که گاو سفید که برتری نژاد پوستی بهتری را داشت می‌خواست بخورد، گاو سفید گفت: من وقتی خورده شدم که گاو سیاه خورده شد، من وقتی خورده شدم که گاو قهوه‌ای خورده شد.
و دومین درس زندگیم این بود:
مردمان و همنوعانت را دوست داشته باش و بر اتحاد آنها بکوش. رنگ، نژاد، پول، مقام و تحصیلات آنها هیچ ملاک برای جدایی تان نشود، چرا که اگر جدا شویم به دست شیر جنگل گرفتار خواهیم شد. هیچ شیر قوی‌ای توانایی شکار یک گروه و جمع قوی و متفکر را ندارد.
حال حکایت تعدادی البته نه همه ایرانیان ساکن اروپا و بعضا آلمان حکایت این دو داستان است.
گروهی ساز جدایی می زنند بدون آنکه اصول و پایه‌هایشان بر زمین سفت استوار باشند و بعد از مدتی اسیر گرگ مشکلات زندگی آن هم در این غربت میگردند. و البته آنهایی موفقند که با تلاش و دوراندیشی جایگاه محکمی برای خود میسازند.
و داستان دوم ایرانیان که دایما از هم فراری اند و هر گاه یک هموطن یا یک جوان یا یک ایرانی تازه وارد را میبینند به سرعت در حال دوری کردند و یا خود را بالا تر از طرف مقابل می بینند و حتی علیرغم عدم شناخت طرف مقابل فقط در اولین برخورد وی را دون و بی ارزش می پندارند. و آنها شاید نمی دانند که روزی خواهد رسید که با گذر زمان و جدا شدن از اصل و ریشه یکدیگر فقط جای را برای شیران درنده مهیا تر میکنند…

مهدی قاسمی، دوسلدوف

Facebook Comments Box

About اختر قاسمی

فرزند نفت ام. در گچساران بدنیا آمدم و در مسجدسلیمان شهری که با نفتش، با شیره ی جان خود و مردم مهربانش ایران نوین را ساخت، بزرگ شدم. از سال 1984 در خارج از کشور زندگی میکنم. در آکادمی هنر در اشتوتگارت تحصیل کردم و بیش از سه دهه است که به کار رسانه، عکس و فیلم و فعالیت های فرهنگی و حقوق بشری مشغولم. به امید آزادی و برقرای دمکراسی در میهنم زنده ام و تلاش میکنم. آرزوی دوباره دیدن شهر عزیزم را دارم و دلم برای شقایق ها و کوه های شهرم خیلی تنگ شده ....

Check Also

شعر(۹۳)؛ پورمزد کافی (منظر)

پورمزد کافی (منظر) (۹۳) همه شد بهار عمرم ز غم و درد نهانی به نفیر …

شعر (۹۲)؛ پور مزد کافی (منظر)

پور مزد کافی (منظر) (۹۲) هر لحظه ام گشایش دردی بود هر ساعت آوار مصیبتی …

One comment

  1. ایولا، داستان گرگ و گاه و سه خوک عالی بود البته داستان سه خوک رو قبلا به عنوان سه سمور شنیده بودم ، دمت گرم در کل

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *