Tag Archives: هیوا_ مجموعه_شعر، زنان

مجموعه اشعار هیـــــــــــوا

هیــــــوا اسم رفتنم را فراری گذاشتی یا رهایی اما نمی دانستی تنها، زندانی بزرگتر را با زندان کوچکتر تاخت می زدم قسمتی از من جا ماند قسمتی از من نیامد من تمام جیب های آینه را گشته ام ورق زده ام خشت خشت دیوارها را اینجا چیزی کم است که …

Read More »