پیریزی یک قرارداد اجتماعی نوین
بر این اساس حکومت برآمده از انقلاب نه بازتاب دهنده اراده مردم چنانکه اندیشمندان علوم سیاسی همانند ژان ژاک روسو میگویند، بلکه بازتاب دهنده اراده یک فرقه تبهکار است که بر تمام ارکان ثروت و قدرت متمرکز شده و جامعه را در بند عقبماندگی و فقر نگه داشته است. در چنین حالتی که حکومت بجای اراده مردم، اراده خود را بر جامعه تحمیل میکند، قرارداد اجتماعی بین حکومت و مردم به خودی خود فسخ است و مردم میتوانند و باید نظام جابر را از اریکهی قدرت بزیر آورند.
پیمان نوین ملی
جامعه ما بعد از انقلاب ویرانگر اسلامی که به حاکمیت فرقه شیعه اثنی عشری منجر شد، آهسته و پیوسته در مییابد که پادزهرِ سم کشنده حکومت فرقهای شیعی، تنها در وحدت ملی یعنی همان خواستهای که پدران انقلاب مشروطه بر آن پای میفشردند نهفته است. خمینی بعد از پیاده شدن از هواپیما و در آن مدهوشی مسموم خلایق گفت «ملیگرایی خلاف اسلام است». خمینی به درستی میدانست که وحدت ملی و زمینی کردن قوانین و به تبع آن، شناخت انسانها از حقوق خویش و خروج از زیر حاکمیت دین، ملایان را در بهترین حالت در مساجد و در روضهخوانیها میخکوب میکند و اجازه دخالت این موجودات فاسد و تبهکار در قانونگذاری را نخواهد داد تا بتواند بر افکار مردم چیره شده و آنان را در واقعه کربلا محصور و افکارشان را مسموم نماید.
بیانیه شاهزاده رضا پهلوی با عنوان پیمان نوین، از هر جهت تجدید میثاقی ملی نوین و بر آوردهکنندهی آرزوهای بربادرفته بخش بسیار وسیعی از مردم ایران است.
ژان ژاک روسو در تعریف یک حکومت خوب میگوید «حکومت خوب حکومتی است که بنیادهای خوب و مفید برای خیر همگانی ایجاد میکند». در نتیجه، پادشاهان پهلوی به عنوان بانیان ایران نوین با ایجاد دهها بنیاد و نهاد حیاتی و مفید نظیر آموزش نوین، دادگستری مستقل، ارتش ملی و قدرتمند و… که مشارکت همه ایرانیان را در این بنیادها و نقشآفرینی در حیات اجتماعی را میسر و به امری واقع تبدیل کرد و همچنین با گذراندن قوانینی که حق شهروندی را برای هر ایرانی به ارمغان میآورد، در خاطره جمعی مردم اثری مثبت و ماندگار بجا گذاشتهاند.
بطوری که جوانان ایران، آینده خود را در گذشتهای که بر باد فنا رفته است مییابند. اینها اندکی از انبوه نکاتی هستند که در یک برآورد کلی از دوران شاهان پهلوی به دست داده و سیمایی مثبت و درخشان از آن دوران را نشان میدهد. از این جهت و به باور من فرد ارجح برای احیای وحدت ملی بربادرفته شاهزاده رضا پهلوی است.
چرا وی ارجح است؟
شاهزاده به خودی خود وارث آن گذشته ارزنده و تابناک پدرانی است که این دستاوردها را به جامعه ارزانی کردند. علاوه بر این، خود او در حال حاضر نه تنها شاخصترین و خوشنامترین فرد در بین مبارزان دموکراسیخواه است، بلکه متعهدترین چهره اپوزیسیون به اصول حقوق بشر و دموکراسیخواهی نیز هست. تأکید وی بر تعیین نوع نظام آینده در یک رفراندوم واقعا دموکراتیک و پذیرفتن نتیجه رای، هر آنچه که باشد و تعریف نقش خود در این کارازار نفسگیر میان تمدن و توحش، به عنوان کاتالیزوری برای گذار از نظام تئوکراتیک کنونی به حکومتی دموکراتیک و سکولار بر اساس اعلامیه جهانی حقوق بشر، اندیشه و تعهد او را به دموکراسیخواهی را قابل باور میکند.
در پیمان نوین خطوط اصلی یک قرارداد اجتماعی عادلانه که راهگشای جامعهای ایدهآل باشد ترسیم و به روشنترین وجه توضیح داده شده و جای هیچ ابهامی باقی نگذاشته است. تجربه چهل و اندی سال گذشته نشان میدهد که قانون اساسی مشروعهخواهان حاکم نه یک قرارداد اجتماعی بر مبنای تعیین حقوق مردم بلکه یک قرارداد تحمیلی از سوی نمایندگان «الله» بر مردم است. در قانون تحمیلی فعلی حق مردم هیچ معنایی ندارد و در هر بند و اصل آن، هر جا که صحبتی از حق مردم به میان آمده، حتما تبصرهای نیز آوردهاند که «مگر آنکه با شرع مقدس دین مبین اسلام و مذهب شیعه در تضاد نباشد!» علاوه بر این، ولی فقیه با صراحت کامل، بالاتر از قانون قرار میگیرد و به هیچ نهادی پاسخگو نیست. به این ترتیب، در چنین دایرهی بستهای از حاکمیت که تمام شریانهای قدرت بنا بر اصول قوانین مشروعه به ولی فقیه ختم میشود، صحبت از اصلاحات نه تنها طنزی تلخ، بلکه دشنامی چشم در چشم به مردم و توهینی آشکار به فهم مردمان است. به همین دلیل در بیانیه شاهزاده تنها راه ممکن برای احقاق ملت ایران، برونرفت از دایرهی شیطانی «انتخاب بین بد و بدتر» و برافتادن حکومت جمهوری سلامی و فسخ قرارداد یکجانبه و تحمیلی مشروعه است.
در بیانیه از انقلاب ویرانگری صحبت میشود که تار وپود سرزمینی را به باد فنا داده و بنابراین تنها راه رسیدن مردم به حقوق خود ناگزیر در برافتادن نظام موجود است. با این اوصاف نمیتوان از سویی مدافع این انقلاب بود و از سویی دیگر از حق مردم در تعیین سرنوشتشان سخن گفت. این دو در تضاد کامل با هم قراردارند یا با انقلاب یا بر انقلاب!
بیانیه پیمان نوین، جامعه سیاسی ایران را بر سر دوراهی تصمیمگیری قرار داده و صفبندیها را روشنتر میکند. در یک نگاه میتوان دید که :
جامعه سیاسی تقسیم میشود به
۱_براندازان و کسانی که که اصل انقلاب را ارتجاعی و و اپسگرا میدانند
۲-گروهها و کسانی که که به صورت آشکار در کنار جمهوری اسلامی ایستاده و با بازی دروغین دموکراسیخواهی در چهارچوب نظام، سعی در نگه داشتن مردم در زیر یوغ حکومت دارند.
۳-گروهها و سازمانهایی که نظام را ظاهرا قبول ندارند ولی حاضر به پذیرفتن این موضوع که اصل انقلاب ارتجاعی بوده نیز نیستند و با استدلالهایی مندرس و رنگباخته میخواهند طوری وانمود کنند که اصل انقلاب درست بوده و خمینی آن را مصادره کرده .
تکلیف دسته دوم که اصلاحطلبان حکومتی و لنینیستهای روسوفیل هستند، روشن است. آنان از فردای انقلاب هرآنچه در توان داشتهاند برای برقراری و پابرجایی این نظام هزینه کرده و با وجود اینکه حکومت نه تنها آنان را نیز تار و مار و حتی بخشی را هم اعدام کرد، همچنان آشکارا و بیهیچ شرمی از حکومت دفاع کرده و با انگشتان رنگی از سفارتخانههای رژیم بیرون میآیند و انگشتان خود را به رخ مردم میکشند.
دسته سوم عموما لنینیستهایی هستند که ضمن فاصله گرفتن از دسته دوم، دیگر نه به صورت آشکار بلکه تلویحی و گاهی ناخواسته در زمین رژیِم بازی میکنند. مشکل اساسی اینان در این است که همچنان بر مبارزه خود با حکومت پهلویها پافشاری کرده و در نتیجه حاضر به برداشتن گام آخر و عبور از کل انقلاب نیستند و در یک استدلال ساده نمیتوانند سود و زیان انقلاب را بررسی کرده و بگویند کدام برنامه عملی را برای جامعه داشتند که بهتر از وضع موجود آن زمان بود! برداشتن گام آخر شجاعتی میخواهد که متاسفانه در این طایفهی سیاسی یافت نمیشود چون قبول و پذیرش اشتباه، کشیدن خط بطلان بر کارنامه سیاسی خود آنهاست. به قول برتراند راسل «کسی که راهی طولانی پیموده و در آخر متوجه شده که راه رفته از ابتدا غلط بوده چه پاسخی برای تاولهای پایش دارد؟!»
دیگر دوران کلیگوییهای کسلکننده گذشته و نمیتوان به روال گذشته یکی به نعل و یکی به میخ زد و میانهی میدان چکنم ایستاد و بنا بر مصالح روز دموکراسیخواه بود و دموکراسی را هم بنا بر موقعیت و منافع حزبی و مسلکی طوری تعریف کرد که در عمل چرخ دموکراسی به گل بنشیند. پیمان نوین شاهزاده یک پیمان ملی است که همه مردم ایران، فارغ از گویش و دین و طبقه اجتماعی را در بر میگیرد. بنابراین کسانی به این پیمان میپیوندند که باورهای ملی و انساندوستانه را جایگزین باورهای فرقهای کرده باشند.
چپ لنینیست و گذار به سوسیال دموکراسی، اگر بتواند!
چپ اروپایی آنجا که بند ناف خود را از انترناسیونال سوم برید و با یک خطکشی دقیق مرز سوسیال دموکراسی غیرایدئولوژیک را با بربریت مغولی، لنینی تعیین کرد، به بخش جداییناپذیر از حیات سیاسی جوامع اروپایی پیوست و توانست در کنار دیگر احزاب به مبارزه دموکراتیک روی آورده و به بخش بزرگ و تاثیرگذاری از بدنه سیاسی جوامع اروپایی تبدل شود. سوسیال دموکراسی اروپا با بازیگری موثر در چهارچوب دموکراسیهای موجود، نه تنها موقعیت خود را به عنوان دربرگیرندهترین حزب طبقات زحمتکش و فرودستان تثبیت کرد بلکه با گذراندن قوانین عدالتمحور سطح زندگی شرافتمندانهای را برای کارگران و تنگدستان تأمین و تضمین کرد و از حدت و شدت مشکلات آنان به صورت محسوسی کاست. عمل سوسیال دموکراسی، وحدت ملی در کشورهای اروپایی را تقویت و با آرامشی که در جامعه ایجاد کرد باعث شکوفایی بینظیری شد.
چپ لنینی ایران تا هنگامی که سیاستورزی را به مثابه یک علم از ایدئولوژی جدا نکرده و جهان را در دایره بسته شبهمارکسیسم تبیین کرده و همچنان مسئله ملی برایش مفهومی بورژوایی و در خدمت امپریالیسم باشد، در حیاط خلوت رژیم بازی میکند و نمیتواند به صورت قاطع رو در روی توحش و بربریت موجود بایستد.
چپ ایران تا هنگامی که نخواهد و نتواند بند ناف خود را از لنینیسم بریده و خود را به عنوان نماینده فکری و رهبر سیاسی طبقه کارگر و نه تودهها تعریف کند و با این درک از مسائل سیاسی پا به عرصه مبارزات اجتماعی بگذارد، ناخودآگاه به عنوان خندق محافظ حکومت و به عنوان کارتی در دست رژیم ملایان برای ماندگاری در قدرت نقش منفی و ضدتاریخی بازی کرده و سدی در برابر اتحاد ملی است. بنابراین چپ لنینی برای نقشآفرینی مثبت و برای تحول سازنده جامعه ایران چارهای جز بازنگری در دیدگاههای لنینیستی و پیوستن به اردوگاه سوسیال دموکراسی جهانی ندارد.
همسویی و همراهی آگاهانه و ناآگاهانه چپ با رژیم غیرانسانی جمهوری اسلامی از آنجا ناشی میشود که لنینیسم را جایگزین مارکسیسم کرده (هرچند سوسیال دموکراسی اروپایی از بسیاری نظرات مارکس هم گذر کرده است) و قادر به تفکیک جامعه طبقاتی از جامعه تودهای نیست و میخواهد با فرمول لنینی مبارزه ضدامپریالیستی، مشکل ایران را حل کند. جامعه امروزی ایران که با وقوع انقلاب، بافت تودهای آن نه تنها از بین نرفته بلکه با فروپاشی بخش خصوصی و بورژوازی نوپای ایران بیش از پیش به سوی جامعهای بدون تفکیک طبقاتی پیش رفته، در نتیجه بستر مناسبی برای انقلابات تودهای بر پایه نظرات لنین است.
تا زمانی که چپ لنینیست، مبارزه طبقاتی را به مبارزه ضدامپریالیستی فرو کاسته و گذار از جامعه تودهای، شرقی و بدون بافت طبقاتی مشخص، به جامعهای با تشخص طبقاتی معلوم که هر طبقهای جایگاه حقوقی و تعریف شده خود را دارد، او را هراسان میکند و از طبقاتی شدن جامعه به معنای مدرن و اروپایی آن وحشت دارد، معنای نهفته تحلیلهایش این است که هنوز درک درستی از جوامع ژلهای شرقی ندارد و به همین دلیل است که اشرافیت را با بورژوازی، و فقرا را با طبقه کارگر یکی گرفته و از درک جامعه ایران همچنان دور میماند. درک غلط لنینی از جوامع شرقی و در نبود طبقهای که تشخص واقعی پرولتاریایی داشته باشد، لنینیستها را به سوی مبارزات تودهای و قرار دادنشان در کنار مرتجعترین عناصر اجتماعی مانند آخوندها و سیاسی- عقیدتیهای دینی میکشاند.
دو شاخصه اصلی چپ لنینی یعنی مبارزه ضدامپریالیستی و ضدصهیونیستی و عدالتمحوری پوپولیستی و غیرعملی، همان است که اینک جمهوری اسلامی به بهترین وجه آن را انجام میدهد. پرچم مبارزه ضدامپریالیستی و ضدصهیونیستی را که حکومت فعلی در دست دارد و به بهترین وجه ممکن و حتی به قیمت نابودی ایران دنبال میکند، پرچم آنان نیز هست.
گذار مردم از انقلاب اسلامی که در اعتراضهای اخیر به روشنی سر داده شد مانند «دشمن ما همینجاست دروغ میگن آمریکاست» و «اصلاحطلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» و «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران» معنایی جز گذار از همه شعارهای چپ لنینی و اسلامی ندارد. سه شعار داده شده در کنار شعار «رضاشاه روحت شاد» و «ای شاه ایران برگرد به ایران» نکاتی هستند که خواب از چشم همه طایفههای سیاسی وفادار به اصل انقلاب ربوده و آنان را با وحشت روبرو کرده است. به سخن دیگر، گذار از جمهوری اسلامی گذار از همه این نگرشهای غیرعقلانی و بدون بازده توتالیتر و فرقهای است. حکومت جمهوری اسلامی هرچند کمال آمال و آرزوهای طایفههای سیاسی و شرکای انقلاب از قبیل چپها، ملیها، ملی- مذهبیها و… نبود و نیست اما بسیاری از خواستههای آنان را تحقق بخشیده و به نوعی کماکان نماینده فکری و عملی آنان است. به همین دلیل ساده، همه شرکای انقلاب که کماکان به اصل انقلاب باور دارند، هرچند با اکراه و نه از سر طیب خاطر، چارهای جز رضایت به ماندن جمهوری اسلامی ندارند.
کمترین آرزوی من برای چپی که با ازخودگذشتگی و نثار جان سعی کرده است تا عدالت اجتماعی را برقرار کند آن است که بند ناف خود را از لنینیسم یا شبهمارکسیسم جهان سومی بریده و خود را در قالبی نوین مانند سوسیال دموکراسی اروپایی تعریف و به سنت اجتماعیون عامیون (هرچند در نهایت این نگرش نیز به سمت لنینیسم متمایل و از هدف خود دور شد) در آغاز مشروطه بازگردد که هسته اصلی فکری و مبارزات سیاسیشان حول محور ملی و یک دولت قوی و مدرن، سکولار و دموکراتیک بود.