یکشنبه ها با کافی طنز آقا مهدی

عباس آقای پالوندوز

نوشته: مهدی قاسمی

عباس آقا مرد شوخ و بامزه با شصت و شش سال سن ، پنجاه سال بود که پالون الاغ می دوخت. عباس آقا تنها پالون دوز شهربود، اما دریغ از یک خر در شهر. حتی خرهای نمکی دیگر با وانت نون خشک می دادند و نمک می گرفتند. روستاییان همه یا نیسان آبی داشتند یا ماشین شاسی بلند.

کسب و کار عباس آقا بدجور  خوابیده بود ولی جالب این بود که او همچنان هر روز پالون خر می دوخت ، سرهم می کرد و تو پالون ها کاه مخصوص خرد شده می ریخت و می دوخت و کنار مغازه پشت سر هم انبار می کرد.

همه اهل محل و شهر و کسبه از این کار عباس آقا حیرون مونده بودند، که دیگه خری نیست و خرسوار هم ! پس عباس آقا چرا پشت سرهم پالون می دوزه و انبار می کنه! یا دیوونس یا نمی دونه که دوره و زمونه دیگه عوض شده، عصر تکنولوژی و ارتباطات بود. تو عصر موبایل و اینترنت، تاکسی و هواپیما و موبایل و تراکتور و ماشین آلات پیشرفته حمل و نقل و کشاورزی، کسی دیگه سراغ خر و خرسواری نمی  رفت. کاربرد خرها، و هم، نوعِ تولید عباس آقا دیگه از مد افتاده بود.

اون روزها اطراف دهات و شهر پر بود از خر های بی صاحب که توسط صاحبان خود رها شده بودند و دیگه روستاییان رغبت نگهداری و آب و یونجه دادن به خرها نشان نمی دادند.اما با این وجود عباس آقا همچنان پالون می دوخت. تازگی ها هم دو تا شاگرد گرفته بود و تولیدش را چند برابر کرده بود.

هرروز نگاه های تمسخر آمیز مردم و کسبه محل، به عباس آقا بود و نوع کسب و کارش، و متعجب که چرا کسب و کارش را اینگونه تو این کسادی بازارش توسعه می دهد!! اما عباس آقا فقط لبخندی تحویل همه منتقدانش می داد و سکوت می کرد.

وقتی از عباس آقا می پرسیدی که چرا تو این اوضاع، همچنان پالون خر می دوزد ، جواب می داد: هیچ خری بی پالون نمی مونه اینو یادت باشه !!!
مغازه عباس آقا پره پالون شده بود و اون مجبور شد یک انبار بزرگ را اجاره کند و پالونای جدید و خط تولیدش را به محل جدید و بزرگتر انتقال دهد.
زمزمه هایی در شهر پیچیده شده بود که عباس آقا مجنون شده و یا اینکه ثروت خودش را بر اثر غم و پریشانی ناشی از کسادی بازارش اینگونه به هدر می دهد حتی پسرهای عباس آقا چندبار از او خواسته بودند که کسب و کارش را تعطیل کند و جای آن یک بغالی شیک تاسیس کند ولی عباس آقا به حرف کسی گوش نمی کرد و فقط کار خودش را می کرد و خر خود را می راند!..

از این اوضاع مدتی گذشت و گذشت و گذشت تا اینکه به مرور، وضعیت معیشت مردم تنگ شد و سیاست غلط دولتمردها و آخوندها براثر سقوط بازار بورس، بانکها، دزدی ها و تاسیس مزارع بیت کویین چینی ها و کمبود برق و گرانی بنزین و خودرو و خانه و هزار مصیبت دیگر ، اینقدر مردم را محتاج و گرفتار کرد که ارزش همه خرهای آبادی ها بالا رفت و خدماتشان ارزشمند شد و به همان دوران قدیم برگشت . مردم فوج فوج خر می خریدند و همه خرها چی نیاز داشتند؟ بله پالون. و عباس آقا تنها پالون دوز شهر، هر پالون را به دهها برابر قیمت قبلی فروخت و همه خرها دوباره صاحب پالون شدند.

مدتی که گذشت همه مردم شهر و آبادی به آینده نگری عباس آقا آفرین گفتند….
آری همه مردم صاحب خر شدند، البته با پالون با کلاس و نقشه های ملون و طرح های دلپسند!!!.
مدتی گذشت و کاسبی عباس آقا بدجور گرفت ، حالا عباس آقا صاحب چند ماشین شاسی بلند و گرونقیمت، ویلا و مال و منال زیادی شده بود.
عباس آقا تو هفتاد سالگی فیلش یاد هندوستان کرد و مجدداً تجدیدفراش کرد و دوتا زن جوان که چهل سال از خودش جوانتر بودند را به عقد رسمی خود درآورد . چندی بعد هم بزرگترین کارخانه پالون دوزی خاورمیانه را تاسیس کرد.

آری عباس آقا از بی کفایتی دولتمردان و بیخیالی مردم و با شعار “هیچ خری بدون پالون نمی مونه”، و “هرخر، دو پالون، حق مسلم اوست” ، صاحب برو بیا و اربابی شد برا خودش! عباس آقا به نعمت چند خر و مردم خرتر، ثروتمند شد و مردم، همه خرسوار، خودش هم سوار بر خرسوارها!!!!!

Facebook Comments Box

About مجید شمس

Check Also

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

مهدی قاسمی داستان کوتاه کریسمس اکبر لبو! اکبرلبو بچه ناف شهر بود که سر خیابون …

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

ثانیه های پایانی! مهدی قاسمی فوتبالم خوب بود، هافبک وسط تیم بودم، از کوچه های …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *