“غزل همراهان”
با من نشین تو گاهی هنگام گفتگو را
بشکن تو لحظه ای هم این بغض در گلو را
با من بگو ز سروی کز ریشه اش بریدند
با من بخوان به شرحی خونین ترین سبو را
خنجر کشیده گر شب بر چهر عاشقانت
شادا که برده است این از هر شب آبرو را
گفتی که شبنم درد از دیده می فشانی
آری که موج درد است پیرایه های جو را
خاری شکسته ای کاو دیگر نمیتوان رست
بشکن تو اینک این دم این دیو روبرو را
از پرده های این شب راهی توان گشودن
آری تو مشعلی کن این جان جستجو را
منظر ستاره ای باش تا نازکای این شب
بدریده گردد و ره بگشاید آرزو را
۲۵۴۴ شاهنشاهی – ایران
۱۳ آذر ۱۳۶۴
از دفتر: از این فلات پر اندوه