یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

داستانی با لهجه و فرهنگ بوشهر

مو و ماشو

مهدی قاسمی

مو بچه محله بهبونی بوشهر بودم، بچه شر و شور بندر، بوام یخ میفروخت و مو هم تابسونا با خودش میبرد کمک دستش.

دی ام (مادرم)، نوم خدا (ماشاا…) خیلی دست پختش خوشمزه بید (بود)، مخصوص شوایی (شبهایی) که اُو مویی (قلیه ماهی) سی شوم (برای شام) میپخت، دیگه خو نگو و نپرس… شوای (شبهای) توسون (تابستان) که مو رو پشت بوم میخفتیدم (میخوابیدیم) هم حال و حس خشی (خوشی) داشت، هر چند که از دس پخشه ها (پشه ها) تا صب خو نداشتوم، ولی خو خیلی خش (خوش) بید.

دلم تش گرفته، سی خاطرای اوسو (اونوقتی) که ماشو (ماشاا…) بچی محله شنبدی که هر رو (روز) با صدای موج دریا و رو صدفی های ساحل بندر با پوی پتی از صو (صبح) تا پسین سر و کله میزدیم.

تو محله بهبونی ها سنج دمام بوشهری تو اربعین او سال که عمو شق (وسط) زمستون بود و انگاری او شو بد طیفون و تغرغی (طوفان و تگرگ) راس شده بیده. مو خوم وسط کیچه (کوچه) پِرخ شده، طیفونکو حتی کولرا هم از جا بال آورده بیده (کنده بود). درختام اشکسه (شکسته) بیدن. لنجا خورده بیدن قِدِ هم، طیفونکو اوشو از طیفونایی نبید که زودی بخسبه (آروم بشه). چه طیفون خونه خراب کنی بید. ایسو او شو وسط طیفون تو مچد (مسجد) محله بهبونیا سنج و دمام محرم به راه بید و مردم اصلو و ابدو حالیشون نبید طیفونه و به رقص و دمام و سنج و بعدشم به خوندن نوحه بخشو و سینه زنی گردکی (دایره ای) مشغول و مست عزاداری بیدند. انگار این مچدو و آدماش اصن (اصلا) طیفون ریش (روش) اثر نمیکرد. همه مشغول سنجند و سینه و واحد بخشوخونی بیدند… صبح که طیفون خوسید (خوابید) تازه ناخدا و جاشورا و خالو نوروز فهمیدن که چه سر جهازشون (لنج هاشون) اومده بید.

خالو نوروز مو خیلی خُلقُش خِش بید و هی امرو (امروز) و صبا (فردا) میکرد سی خاطر ایکه گفته بید مورو یکبار بالنجکو میبره دریا سی موهی گیری، وِی که چقه (چقدر) خالو مورو وعده وعید داد آخرشم تا هیجده سالگی مو نتونستم با خالو با لنج برم موهی گیری.

ها درسته که اُو (آن) روزی که آولین بار رفتم دیدم که چه کار ستم و پر مشقتیه. ولی قشنگش ای بید که میون دریا، یه پیسو (دلفین) سیل کردم (دیدم) که هی گرد لنجکو میگشت و بازی میکرد. خو همه اینارو گُفتم تاسیتون (براتون) گفته باشم، بندر اُموقع چه صفوی و هوُای داشت. ایسو رفاقت مو و ماشو و شیطنکوی که داشتیم گاوقتی (گهکاهی) یک شق بندرو به هم میرختیم.

اما اوروز غروب بندر، مو و ماشو تصمیم گرفتیم که بریم مچد (مسجد) محله کوتی نه سی خاطر نماز، سی دیدن اکو (اکبر) بچه اِرنَک (شیطون) محله که خیلی با مو و ماشو رفیق بید. اکو بواش خادم مچد بید و تو همو مچدو زندگی میکردند. مو، ماشو و اکو سه ضلع مثلثی بیدیم که با شیطنت بندرو تش (آتش) میزدیم. اوروز هم با هم لو (کنار) دِریا تو تش توسون برهنه شنو (شنا) میکردیم و همو وقت و همو ساعت هم خالو نوروز تو جهازش با جاشورا داشت جهازشو (لنج) واسه صبا صب و سی موهی گیری آماده میِکرد.

مو  و ماشو هم تو کلمون یک نقشه ریختیم و گفتیم کمی اذیتشون کنیم.
خالو و زنش بچه دار نويميدن (نمیشدن). اونا سالها بید هميشه نذر ميکردن كه بچه گیرش بیه. سی همی خاطر مورو خیلی میخواستن و مو مثل بچه نداشتشون بیدم .
اونروز گفتیم یکم سربه سر خالو بذاریم و مو رفتم کنار دریا و وسط اُو (آب) شروع کردوم به دست و پا زدن و از ایی طرفوم ماشو و اکو شروع کردن به فغون که مو دارم غرق میشم و فغان کمک… کمک… کمک….!!!

خالو تا مورو دید با همو دشداشه و سربندش پرید تو او (آب) به سمت مو شنو (شنا) میکرد. خالو هی سمت مو میومد و همی که رسید پی مو یکدفعه رفتم زیر او (آب) زیر اویی شنو کنون رفتم تو خط ساحل! ای خالو بود که او وسط دِریا هی زیر آب میرفت و طی مو میگشت… مو و بچه ها هم تو ساحل خنده میکردیم و از خنده خومونو خیس کرده بیدیم. خالو تو همی بالا و پایین شد نا یکدفه مورو پی ساحل دیدید، برگشت خالو به ساحل همو و گروختن (فرار) ما همو.

شو تو خونه هم سر همین قصه با ترکه انارو یه کتکی از بوام خوردم که نگو و نپرس! آخر شو هم دی ام(ننم) جوی کفتگی ها (کوفتگی ها) رو با روغن چربش کرد تا راحتتر بخوسم (بخوابم). خو این عادت بُوام بید که بعد کُفتن (کتک زدن) مو به دِیم میگفت که جونشو (تنم) چرب کن!

خو ما که حالمون نبید درس عبرت و ترس از کتک، همو فردا ای روز مو و ماشو باز تو بازار موهی فروشا قشقلق راه انداختیم که باعث شد کل بازار به هم ریخته شن. او روز تو بازار موهی فروشا رفتیم سراغ کل ابریم (ابرهیم) که مویی (ماهی) و رِبیون (میگو) میفروخت.

کل ابریم تو یه سینی مویی و او یکیش رِبیون داشت. مو از عمد بغل سینی رِبیون با بغل زانو سینیشو رو که رو یه پیت حلبی (ظرف حلبی مثل ظرف حلبی روغن جامد پنج کیلویی) انداختم رو زمین و رِبیون ها رِخت (ریخت) رو زمین و گروختم (فرار کردم) اوسر (اونطرف) هم ماشو او سینی موهیشو چپه کرد و از یک سر دیگه بازار گروخت. بیچاره کل ابریم مونده بید که سمت مو بدو یا ماشو.

پی همی گروختن تو بازار مو و ماشو توسط موهی فروش های بازار او روز یک گوش مالی حسابی شدیم و باز او شو قصه کتک بوام و چرب کردن تنم توسط دی ام تکرار شد.

ایسو مو تو مدرسه هم خیلی بچه اِرنکی (شیطونی) بیدم. هم معلما، هم مدیر هم همه بچه ها عاصی بیدند از مو. بس که سر کلاس ریاضی جوک میگفتم و سر کلاس تاریخ جفنگ میبافتم و تو زنگ جغرافی هی کُربَک (قورباغه) ول میدادم وسط نیمکتوا (نیمکت ها) ولی خدایی زنگ ورزش تک بیدم، مخصوصا تو دو و فوتفال (فوتبال).

عامو حسن که اهل موسیقی بود و استاد خیام خونی میکرد. مو هنوز آواز خیام خونیش از حفظمن (حفظ هستم). مو ای عامومو خیلی دوس داشتوم و هیچ وقت اذیتش نمیکردوم. عامو حسن تو بزم شاعرانش با دمام و رفقاش و مو که بارها پای خیام خونی هاش نشسته بیدم و ای یادش خش که با چه شر و شور و احساسی میخند و همه به خلسه میرفتیم و میرقصیدیم…

اين قافله عمر عجب ميگذرد
درياب دمی کـه با طرب ميگذرد
ساقی غم فردای حريفان چه خوری
پيش آر پياله را که شب ميگذرد

 

هوی های

ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر فنا در گذریم
با هفت هزار سالگان سر بسریم

 

هوی های…

الان که سالهاس از اون روزها میگذره و من بخاطر فعالیتهای سیاسی سی ساله بوشهرو ندیدم و ساکن فرنگ هستم، اما بوشهر تکیه جان منه و یاد و خاطرش تو دلمه. به امید روزی که همه شش میلیون ایرانی در تبعید به ایران باز گردند و موم دوباره بوشهر و محله بهبونی ها رو قبل مرگم یکبار دیگه ببینم…

Facebook Comments Box

About اختر نیوز

Check Also

شعر(۹۳)؛ پورمزد کافی (منظر)

پورمزد کافی (منظر) (۹۳) همه شد بهار عمرم ز غم و درد نهانی به نفیر …

شعر (۹۲)؛ پور مزد کافی (منظر)

پور مزد کافی (منظر) (۹۲) هر لحظه ام گشایش دردی بود هر ساعت آوار مصیبتی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *