یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

“عالم هپروت!”

مهدی قاسمی

موهام بور و طلایی نبود، قهوه ای نبود، سیاه سیاهم نبود. مشکی پر کلاغی هم نبود! میدونید چرا؟

چون تنها چیزی که تو این دنیا اوس کریم به من داده بود، مو بود و کله ام پره مو و هنوز نریخته بود. مو داشتم اما همچی رنگ نداشت، اونهم چاره اش خیلی ساده بود، هر دفعه عشقم می کشید رنگش می کردم! یه روز سیاه، یه روز قهوه ای، یه روز طلایی!!!! یه روز هم سفید یک دست!

اون روز که موهامو سیاه پرکلاغی رنگ کرده بودم و عصر همون روز رفتم خیابون که تو یه رستوران غذا بخورم ، رستورانی که پاتوق خیلی از پولدارها بود، خانم گارسون انقدر بداخلاقی کرد و هرچی از منوی غذاش سفارش دادم گفت تموم کردیم !، آخر سر هم با یه لیوان آب خوردن از رستوران زدم بیرون.!هفته ی بعدش که موهامو طلایی رنگ کرده بودم و با تغییر پوشش داده بودم دوباره به همون رستوران رفتم ، خانم گارسون با لبخند، کلی تحویلم گرفت و علاوه بر غذای درخواستی ، یه نوشیدنی مجانی و یه شاخه گل هم به عنوان هدیه انتخاب رستورانشون به من داد!!

دوباره هفته بعد، با موهای سفید و تغییر چهره اساسی مثل بابا بزرگا وعصا به دست وارد رستوران شدم. اول از همه به من گفت که غذای رژیمی ندارند و بعد از کلی بی میلی و تاخیر بالاخره غذای سفارشی منو آورد و وهنوز غذام تموم نشده بود که صورت حسابم رو روی میز گذاشت، یه جورایی معنی و مفهوم آن این بود که فرصت شما تمام شده و هرجه سریعتر میز را ترک نمایید!!

دفعه بعد تصمیم گرفتم که کچل کنم و با عینک دودی و تتوی یه بار مصرف که با اصل تتو هیچ فرقی نمیکرد و قیافه غلط انداز وخفن و دختر کش، برم رستوران. ایندفعه برعکس همه دفعات، دختر گارسون از کنار دستم تکون نخورد و هی میرفت و میومد، به هر بهانه ای سر صحبت رو باز میکرد وخوش و بش میکرد. آخر سر هم شمارشو به من داد و پیشنهاد داد که میتونیم اگه مایلم بیرون رستوان و جایی دیگه، یک قهوه با هم بخوریم! منم نامردی نکردم و باهاش قرار گذاشتم و سر وقتش، به سر قرار نرفتم و یه جورایی کاشتمش و سرکارش گذاشتم.

یه مدتی رستوران نرفتم تا کمی موهای سرم بلند شد و اینبار با کت وشلوار و کیف چرم، عینک دودی و تیپ بیزینسی رفتم رستوران و وقتی همون گارسون اومد ، یکم به قیافم زل زد و بعد یهو به خودش اومد و مثل اینکه اشتباه کرده باشه ، خودشو جمع و جور کرد و سفارشمو که همون غذای مخصوص پیشنهادی سرآشپز بود، گرفت و رفت ….

آخرین بار و دو ماه بعدش تصمیم دیگه ای گرفتم و درحالی که یه طرف موهامو طلایی و اونطرف دیگشو پرکلاغی کرده بودم ، روی یه بازوم تتو داشتم و با شلوار ورزشی و یه کت و کراوات و دمپایی ، کیف سامسونت و دستبد و ساعت مارک گرون قیمت در حالی که یه بسته اسکناس صدتایی دستم بود و آب بینی ام روان، وارد رستوران شدم . گارسون تا منو دید دچار سردرگمی شده بود که با دهانی باز مونده و خشک شده که با این موجود مختلف الحال و متفاوت الحالت که روبروش می دید، چی باید بکنه؟!

اگه به رنگ موی سمت راستم بود که قاعدتا باید منو دست به سر میکرد و می گفت که غذا تموم کردیم، اگه به رنگ طلایی سمت چپ سرم که باید کلی تحویل میگرفت و حتی اشانتیون هم میداد!اگه به تتوی روی دستم و کچلی وسط سرم که باید عاشقم میشد و منو به قهوه دعوت میکرد! اگه به اسکانس های و کیف سامونت و کت و کراواتم که باید غذای پیشنهادی سرآشپز برام سفارش میداد و اگه به آب روان دماغم ، دمپایی و شلوارورزشی ام بود، که باید منو از رستوران مینداخت بیرون.

فکر کنم که توی تمام عمرش یه همچین تناقضی رو ندیده بود ، گویا تو چهره خانم گارسون یه حالت زار و ناتوانی دیده می شد. چند لحظه بعد مثل آدمی که یهو یه پتک آهنی به فرق سرش اصابت کرده باشه ، دچار چندگانگی روانی شد و نقش زمین شد.

این داستان رو گفتم که حالت جوان ایرانی رو بفهمید که تو اون مملکت که حکم همین خانم گارسون رو داره تحت چه جریانات ، تبلیغات و از سر سردرگمی چه معیارهایی قرار داره که گاهی عملا هیچیک از فرایض دینی رو انجام نمیده ، اما محرم میره سینه میزنه و پشت ماشینش یا حسین مینویسه، کفش ولباس و گوشی موبایلش آخرین مده روزه ، اما گاهی نون خوردن و شغل نداره! کریسمس و عید و یلدا و ولنتاین ، جشن سوم اکتبر ، روز زن و مرد، هم ایرانی هم فرنگیشو همراه با کریسمس و شبهای احیا، مراسم و جشن یا عزا میگیره و آخرشم میگه من یه آریایی هستم و در حالیکه هر سال یکی دوبار مشهد و چندبار سری به امامزاده ها میزنه، آخرش میگه “عرب نمی پرستم”، و تو جاده پاسارگاد از بی راهه سری به آرامگاه کوروش میزنه.
همگی ما دچار ظاهربینی ها شدیم و از باطن ها غافل!…عجب عالم هپروتی!!!

Facebook Comments Box

About مجید شمس

Check Also

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

مهدی قاسمی داستان کوتاه کریسمس اکبر لبو! اکبرلبو بچه ناف شهر بود که سر خیابون …

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

ثانیه های پایانی! مهدی قاسمی فوتبالم خوب بود، هافبک وسط تیم بودم، از کوچه های …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *