هر روز مردن، یا یکبار برای همیشه به خاطر شرافت و میهن جان فدا کردن؟ / افسانه رستمی

افسانه رستمی

هم میهنان زنده به گورم! به قول جاوید نام «فریدون فرخزاد» این هنرمند اصیل ایرانی که برای ایران به دست جلادان جمهوری سفاکان به قتل رسید، نه زندگی انقدر شیرین است و نه مرگ انقدر دردناک که به خاطرش در برابر ستم‌پیشگان سر فرود آوری. نفس کشیدن و به هر خفتی تن دادن برای دو روز بیشتر زجر کشیدن انقدر ارزش ندارد که گوشه‌ای بی‌تفاوت بنشینی تا بلای جمهوری اسلامی بر سرت آوار شود.

امروز که نه، هزارو چهارصد و اندی است که تازیانِ کفتارصفت، این ملک نازنین را اشغال کرده‌اند. اگر چه بیماران که تا مغز و استخوانشان را سرطان اسلام مانند موریانه جویده گمان می‌کنند که در فلاکت و لجن‌زار این حکومت زندگی کردن نوعی جهاد برای حفظ اسلامِ شریر محمدی است، همچنان در خواب غفلت هستند و آینده‌ی فرزندانشان را فدای حفظ اسلام می‌کنند و ایران زیبایمان را تکه‌تکه.

آهای روسیاهان تاریخ و وامانده‌گانِ از خِرد گریزان! کجای این گیتی و کدام انسانی که شرافت را می‌شناسد حاضر است درِ خانه‌اش را به روی دزد و متجاوز بگشاید که شما فریب‌خوردگانِ عشق شراب و حوریان بهشتی این‌چنین تن به خفت و بردگی داده‌اید؟

آهای فرومایه‌گان بزدل، کور و کر شده‌اید و بساط جور و جفای این از خدا بی‌خبران را نمی‌بینید؟ آه و حسرت کودک و پیر و جوان را نمی‌شنوید؟ در توهم هم‌خوابی با کدام حوری بهشتی هستید که این‌چنین مسخ چرندیات پیام‌آوران مرگ و وحشت و تباهی شده‌اید؟ شرافت که هیچ، انسانیت را نیز در وجودتان کشته‌اند. دختران زیبا‌روی سرزمینمان را دو دستی تقدیم نیاکان تازیِ پلید اندر پلیدشان می‌کنند و نامش را جهاد و نکاح با نواده‌گانِ امامان حرامی می‌گذارند. جوانان سرو‌قامتمان را در خیابان و دریا و آسمان و زمین به کام مرگ می‌فرستند و نامشان را در تاریخِ سراسر دروغشان، اغتشاشگر و اخلالگر می‌گذارند!

دخترکان و پسرکانمان را سر چهار‌راه‌ها به بردگی می‌کشانند و مردان خانواده را معتاد و سردر‌گریبان می‌کنند که کسی از نسل ایرانی نماند که مبادا بابکی دیگر زاده شود. نوید‌ها و پویا‌ها را پرپر می‌کنند و مادران را داغدار و خائنین به ایران را به نام پهلوان در پاچه ملت جای می‌دهند تا فراموش کنیم روزگارانی این سرزمین رستم‌ها و اریوبرزن‌ها و یوتاب‌ها و فرخزاد‌ها داشته است.

خواری و ذلت تا کی و کجا؟ بر استخوان‌های پوسیده‌ی ملخ خواران و وحشیان بیابانگرد مرثیه خواندن تا کِی؟ آیا زمانش نرسیده که برای مظلومیت مردمان سرزمین رستم و زال گریه که نه شمشیر از نیام برکشی؟ آیا مظلوم‌تر از ندا و سهراب و هزاران هزار ستمدیده ایرانی در جهان وجود دارد که این‌چنین بر سر و سینه میکوبی و با افتخار میگویی من سگ رقیه‌ی و موالی تازیانم؟ آهای پوسیده مغزان و دریده چشمان! این خانه نشیمن‌گاه پتیاره‌گان و این ملت عروسک خیمه شب‌بازی عروسک گرداننده‌گان ایران ویران‌کن شده‌ است.

برای مظلومیت حسین سینه چاک میدهی و برای ستمی که بر زینب رفته گریبان میدری؟ آیا مظلومیت فرزاد و پویا و ندا و ستم بر مادران داغذار را نمی‌بینی؟ در کجای تاریخ شوم عصر حجر وامانده‌ای و شیون کدام یک از عقده‌های درونت را تسکبن می‌دهد که این‌چنین خود را گل مال و خون آلوده میکنی؟ شرم تاریخ بر تو ایرانی مسلمان و شرم زمین و زمان بر تو که خصلت تازیان چنان روحت را تصخیر کرده که حاضری تاریخ از تو در آینده به عنوان نادان‌ترین‌ها یاد کند اما از این مخروبه‌ی متعفنی که وارش شدی پای بیرون ننهی.

برخیز و بار دیگر تنِ فرسوده و عقل زنگار بسته‌ات را از زنجیر توهمات تازی که هیچ ربطی به تو ای خِرد باخته ندارد برهان و محکم و استوار، شرافت لجن‌مال شده‌ات را فریاد بزن که یا مانند آرش برای ایران جان دهی یا مانند خواجه‌گان در اندرونی ملایان کاسه لیسی کنید.

امروز نشستن و به درب گورستان‌های مقدسِ در فاضلاب غوطه ور دخیل بستن برای تو ای ایرانی، نه نان می‌شود و نه آزادی و آزادگی. پس رها شو از بند جهالت و مزخرفاتی که صده‌هاست به خوردت داده‌اند.

التماس تفکر

Facebook Comments Box

About مجید شمس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *