یکشنبه طنز در کافه آقا مهدی – مهدی قاسمی

جواد سگی
مهدی قاسمی

جواد مشهور به جواد سگی یا جواد اورگ در زایشگاه دکتر ارشد، ۲۶ مرداد مصادف با هفدهم آگوست، همزمان در یک روز با فواصل زمانی بسیار با
جورج برنارد شاو، نویسنده انگلیسی
آلفرد هیچکاک، کارگردان انگلیسی
موسیلینی، دیکتاتور ایتالیایی
فیدل کاسترو، رهبر انقلابی کوبا
ناپلئون بناپارت، پادشاه فرانسه
به دنیا آمد.
حال فکر می کنم خوب شد که موسیلینی و ناپلئون نشد ولی حتما حسرت می خورد که صد حیف چرا حداقل آلفرد هیچکاکی یا حداقل جرج برنارد شاوی نشد.
دانه فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه… همه اون ها جان سوزند لیکن این مردادی کجا و اون مردادی کجا! هر چند که غیر خودم هیچکس تا حالا تاریخ تولدش یادش نمی موند تا غافلگیرش کند و تبریکی بگوید یا حداقل زل بزند تو چشمش و چشماشو ریز کند و بگوید هی بشر! یک سال گنده تر شدیا! حواست هست؟ کمتر بخور! یکم تکون بده به خودت تا یک پخی بشی!
شاید هم برای کسی مهم نبود، یا اصلا عددی بین ارقام طبیعی و اعشاری که هیچ، گاهی حتی بی اعداد کسری هم حداقل.

یادمه سال ها پیش در سالروز تولدش یکهو نظر همه شهر به روز تولدش جلب شد، کل شهر را چراغانی کرده بودند و بوق های ماشین‌های ممتد از شادی به گوش میرسید. مردم گل و شیرینی به هم می دادند و رقص و پایکوبی می کردند. کلا همه سنگ تمام گذاشته بودند و هرکی که به او می رسید تبریک خشک و خالی می گفت و زود دور می شد به سمت جمعیت…
جوان بود و کمی نادان و ساده دل فکر کرده بود چقدر مهم شده و همه مردم شهر فهمیدن که روز تولدش است و مردم شلوغ کردن شهرو،…
اما خیلی زود مشخص شد که تو اون روز ۲۶ مرداد اسیرهای ایرانی را عراقی‌ها آزاد کرده بودند و مردم بخاطر اونها اون روز که همزمان شده بود با تولد اون شادی میکردند.
جواد اون روز چقدر بهش برخورد و تو روحیه ش تاثیر گذاشت. بعدها که اون روز به روز اسرا نامگذاری شد و هر سال در چنین روزی جشن می گرفتند. من و جواد اسمشو گذاشته بودیم روز سوتفاهم جوادی.
به هر حال تا این سن هیچ وقت من یا شخص ثالثی برای جواد جشن تولد نگرفته بود. این شادی یک نوع سورپرایز خدادادی بود.
جواد می گفت من مطمئنم روز وفاتم برای خیلی‌ها مهم خواهم بود و حتما مراسمی می گیرند با چند تا شاخه گلی و شیرینی (حلوا، فالوده یا چیزی مثل این…) میدن به مردم. بعضی‌ها هم بخاطر فالوده مفتی هم که شده میان تو مراسم و یک پچ پچ ناقصی به نام فاتحه می کنن حداقل. بازم خوبه به خدا یک روز در تاریخ عمرمان (البته اون روز دیگه عمری ندارد و جز تاریخ عمرش حساب نمی شود) برای بعضی‌ها مهمیم و شاید در حد خدا، کاذب بزرگ می شم و برایمان غفران الهی آرزو میکنند.

جواد از بچگی عاشق مزقون و آهنگ بود و ته صدایی هم داشت، استعداد رقص نداشت ولی مزقون زدنش بد نبود. اولین بار که ننه ش براش یک فلوت فوتی خریده بود، اینقدر تو هفته اول توش فوت کرده بود که خروسک (صدای شبیه خروس) گرفته بود.

از اون روز به بعد عینهو امیرو شخصیت اصلی فیلم ساز دهنی امیر نادری کارش شده بود فوت کردن تو فلوت تو کوچه پس کوچه‌های محله…

جواد از سگ‌ها خیلی می ترسید از اینرو بچه‌های محل از عمد و برای خنده جواد سگی صداش میکردند. و این اسم واسه همیشه روش موند.

جواد بزرگ و بزرگتر شد و از فلوت بخاطر علاقه ش رسید به اُرگ و برا خودش اسمی شده بود و دایم از این عروسی به اون عروسی می رفت و هنرنمایی می کرد و کم کم داشت برا خوش کسی می شد.

من که به شخصه از موسیقی فقط قر کمر دادنشو بلد بودم و چیزی حالیم نبود، فکر می کردم که جواد دیگه آخر موسیقیدان های دنیا شده و خیلی حالیشه.

جواد را چند بار کمیته چی‌ها تو عروسی‌ها گرفته بودند ولی دست بردار نبود و دو باره کارشو از سر می گرفت. به هرحال، اون موقع داشتن ارگ همسنگ داشتن مواد مخدر بود، جرم داشت و مجازات. اما جواد این قدر به این کار علاقه داشت که گوشش بدهکار حرف و نصیحت ننه و باباش نبود و کار خودشو می کرد. اما این قدر مامورهای کمیته جواد رو تو عروسی و پارتی‌ها گرفتن که یک روز دیگه مستاصل و خسته شد.

دنبال یک راه حلی می گشت که یک روز یک فکر بکر یه نظرش رسید، اومد و گفت که باید پولدار بشه. جواد گفت اگه پول دار بشم می زنم از مملکت میرم و اون سر دنیا عشق و حال و صفا سیتی… گفت که می خواد موسیقی رو برا همیشه بزاره کنار. اما چه طور؟ جواد که پول نداشت. یک روز اومد و گفت که می خواد عضو مسجد محله بشه و ریش بزاره و دور موسیقی رو هم که خط کشیده. خیلی عجیب بود. جواد و مسجد و…؟!

از فردا به پدرش گفت که می خواد نماز بخونه. جوادی که تا اون موقع یک رکعت هم نماز نخونده بود. اول باباش تعجب کرده بود، ولی بعد اون رو به این کار تشویق کرد و از ته دل خوشحال بود.
جواد از فردا یک پیراهن یقه سفید، کمی ته ریش یک شلوار پارچه‌ای و یک کفش کتانی ساده و با یک چفیه رفت مسجد و این شروع کار اون بود.
این شد که جواد در مدت کوتاهی شد معتمد مسجد محل و همسایه‌ها… خیلی‌ها اول براشون سوال بود این همه تغییر، ولی اون گفته بودکه خوابی دیده که یک سید بزرگوار با شال سبز به اون گفته تو همانا موعود تغییر دهنده‌ای! برخیز و خودت و پیرامونت را تغییر بده… یعنی غیر مستقیم خودش را سفیر تغییرات اعلام کرده بود و گفت توبه کرده و خودش رو وقف اسلام کرده است.

از عمد همیشه می رفت صف اول مسجد و صدا و غلظت والضالینش شش تا کوچه آن طرفتر را پر می کرد. بعد از مدتی با مهر داغ کرده رو پیشونی و عزم و جزم کرده‌اش، شد مداح مسجد. خیلی زود شهرت صدا و مداحی‌های جواد از شهر بیرون رفت و بعد از مدتی هم اونو تو تلویزیون دیدیم که در جمع دولتی‌ها و مقامات و سپاهیان و روحانیون سرشناس مداحی میکرد.
بعد چند سال، جواد از مطربی و یک موتور سیکلت گازی رسید به بنز شیشه دودی و کلی پول و پله که درست نمی فهمیدم از کجا درمی آورد.
یک روز که اتفاقی جواد رو تو خیابون دیدمش، منو دعوت کرد خانه‌اش و میگفت که کاندیدای مجلس شده و داشت متن تبلیغات مجلسش را تمرین میکرد: «وقتی می بینم که فقر را، دشمن تراشی‌های متوهمانه را دلگیر می شوم، مگر ژاپن نیست که دشمنش آمریکا بود، مگر آلمان درجنگ جهانی از آمریکا و متحدانش شکست نخورد، مگراندونزی کشور مسلمان با جمعیت بیش از ایران نیست پس چرا آنها با دشمنان شان حتی بعد از شکست دشمن نماندند، بلکه درجبهه رقابت رقیب ماندند و عملا پیروز میدان شدند، حتی بعد ازشکست. اما نه با شعار و دشمنی بلکه با صلح و اندیشه. آری می خواهم راه پیشرفت و اعتدال را از طریق حضور در مجلس برای شما هموار کنم و… کاندیدا شدن تنها دیانت نمی خواهد، بلکه شجاعت و تدبیر هم می خواهد که فکر کنم من بی سواد بیشتر از حسن و حسین و رضا و علی و نقی حزب رقیب که فقط حرف می زنند این فرمول‌ها را می دانم. حتما نباید نماینده مجلس پول دار باشد. مطمئن باشید، منم مثل رییس جمهور اروگوئه فقیرترین می مانم و حتی برای رفتن به دکتر تو صف انتظار می مانم و به کفش های کتانی‌ام اکتفا و نصف بیشتر حقوقمو می دم به نیازمندان البته بعد از کسر مالیات و اجاره خونه.
به هر حال اگر به من رای بدهید قول میدم ایرانی رو بسازم بهتراز ژاپن و آلمان و اندونزی…»

خب اینم متن کوبنده سخنرانی تبلیغاتی جواد بود. و در ادامه گفت که دیگه باقیش حله…
خلاصه با همین تم و سخنرانی شد رای اول شهر و نماینده مجلس…
کی فکرش رو می کرد جواد سگی از مطربی برسه به مداحی و نماینده مجلسی.
از اون روز به بعد تا مدت ها جواد رو ندیدم تا اینکه بعد سال ها که دوره نمایندگیش با نطق‌های آتشینش تموم شد، شنیدم که جواد با کلی پول و اختلاس از کشور فرار کرده و رفته به کانادا. باز شده بود همون تیپ و قیافه جواد سگی این بار نه با موتور سیکلت گازی بلکه با ویلای سه هزار متری و میلیون ها دلار سرمایه ملت…..

آری…

ﯾﮏ ﻣﺸﺖ ﮔﺪﺍ زاده ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ
ﺩﺭ ﻣﯿﻬﻦ ﭘﺮ ﺭﻭﻧﻖ ﻣﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﮔﺰیدند

ﺑﺎ ﺭﻭﺿﻪ ﻭ ﺑﺎ ﺭﻭﺯﻩ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﮔـل
ﭼﻮﻥ ﮔﺎﻭ ﺩﻭﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﭼﺮﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺧﺰﯾﺪﻧـﺪ

ﺑﺎ ﺯﻭﺭ ﻭ ﺭﯾﺎﮐﺎﺭﯼ ﻭ ﺩﺯﺩﯼ ﻭ ﺗﻘﻠﺐ
ﺑﺮ ﻗﺎﻣﺖ ﺩﯾﻦ ﺟﺎﻣﻪء ﺗﺰﻭﯾﺮ ﺑﺮﯾﺪﻧﺪ

ﺟﺰﻣﻔﺖﺧﻮﺭﯼ، ﻣﺮﺩﻩ ﺧﻮﺭﯼ، ﻧﻮﺣﻪ ﺳﺮﺍیی
ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻨﺮ ﺩﯾگری از شیخ ندیدند

Facebook Comments Box

About ادیتور

Check Also

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی، طنز تلخ ممد تهرونی

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی طنز تلخ ممد تهرونی مهدی قاسمی گمپ گلم، …

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

داستانی با لهجه و فرهنگ بوشهر مو و ماشو مهدی قاسمی مو بچه محله بهبونی …

3 comments

  1. منظورم این است که هر دو موضوع محترم هستند و جای شوخی ندارند.

  2. آقا مهدی با سلام
    همیشه نوشته هاتون را می خونم، متاسفانه این دفعه خیلی بد سلیقگی کردید. ۲۶ جولای/ ۵ مرداد سالگرد فوت پادشاه فقید، محمدرضاشاه پهلوی هستش و آزادی اسرای ایرانی از عراق که هر دو موضوع جالبی برای انتخاب نیستند، میشه روی دیگری را انتخاب می کردید.

    • سلام ۲۶ مرداد معادل ۱۷ آگوست است که در داستان به عنوان طنز آمده نه ۲۶ جولای،باتشکر از دقتتان و لطفتان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *