سرگذشت افتاب (۳۵‎)، افسانه رستمی

سرگذشت افتاب (۳۵‎)

افسانه رستمی
اولین و آخرین فیلمی که با هم دیدیم، «کیل بیل» بود و همه‌ی آن مهربانی‌ها، نه از روی عشق و حتی پشیمانی از رفتارهای گذشته‌اش، بلکه فقط به خاطر این بود که به من بگوید اجازه بده با عشقم لیلا ازدواج کنیم!
من در شگفت بودم از این همه وقاحت و گستاخی، اما آرش حق‌ به‌جانب خطاب به من می‌گفت: هر مردی حق دارد تا چهار زن عقدی داشته باشد.
حتی یک کلمه جوابش را نمی‌دادم. درونم خالی از هر احساسی شده بود. نه خوشحال بودم نه ناراحت. بی‌خیالی مطلق. انگار در یک مستی بی‌انتها بودم. خوب به یاد دارم که آن حالت یک هفته ادامه داشت.
در طول این یک هفته تصمیم نهایی‌ام را گرفتم. باید می‌رفتم، اما کجا و پیش چه کسی را، نمی‌دانستم. خوب می‌دانستم خانواده‌ام مطلقاً با طلاقم موافقت نخواهند کرد، اما حتی تصور اینکه بخواهم با زنی دیگر به اسم «هوو» در یک خانه بمانم هم دیوانه‌ام می‌کرد.
با اولین کسانی که در مورد تصمیمم صحبت کردم سمیه و بهرام بود. بهرام غُرید و گفت: بابا این آدم هنوز توانایی پرداخت اجاره‌ی یک آپارتمان دوخوابه رو هم نداره، به همین راحتی و با وقاحت از ازدواج دوم حرف می‌زنه؟ آفتاب به نظر من به خانواده‌ات همه جریان را بگو تا دیر نشده، پدرت حتماً کمکت خواهد کرد. سمیه اما می‌گفت: به نظر من فکر طلاق را از سرت بیرون کن، سعی کن طوری رفتار کنی که شوهرت دوست داره، شاید از این فکر منصرف شد.
من اما اصلاً حوصله‌ی شنیدن این حرف‌ها را نداشتم، گویا بیش از این نباید دنبال راه حل می‌گشتم. موضوع مهم برای من این بود که آرش که در حال حاضر همسر منه، عاشق زنی شده که همسر مرد دیگری است و این یعنی اوج بی‌شرفی هر دوی آنها.
صبح شنبه ساعت شش از خواب بیدار شدم، قبل از اینکه آرش بیدار بشه. چای دم کردم و صبحانه را آماده کردم و منتظر آرش نشستم…
Facebook Comments Box

About اختر نیوز

Check Also

سرگذشت آفتاب – فصل سوم/ قسمت هشتم- افسانه رستمی

افسانه رستمی دلتنگی بیش از حد برای پسرم و بی‌خبری از حال و روزش، باعث …

سرگذشت آفتاب – فصل سوم/ قسمت سوم

افسانه رستمی با نشستن و زانوی غم بغل گرفتن مشکلی حل نمی‌شد، باید کاری می‌کردم. …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *