مهدی قاسمی

سالروز تولد محمد بهمن بیگی؛ ﺑﻨﯿﺎﻧﮕﺬﺍﺭ ﺗﻌﻠﯿﻤﺎﺕ ﻋﺸﺎﯾﺮ ﺍﯾﺮﺍﻥ- مهدی قاسمی

مهدی قاسمی ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻬﻤﻦ ﺑﯿﮕﯽ، ﭘﺪﺭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﺑﻨﯿﺎﻧﮕﺬﺍﺭ ﺗﻌﻠﯿﻤﺎﺕ ﻋﺸﺎﯾﺮ ﺍﯾﺮﺍﻥ بی شک اگر ایران ده تا بهمن بیگی داشت ، سرورعلم و دانش جهان بود. و جهل و بی فرهنگی ریشه کن شده بود. ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻬﻤﻦ ﺑﯿﮕﯽ ﻣﺮﺩﯼ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﻭ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻪ ﺣﻖ ﺑﺮﺯﮔﯽ ﺑﺮ ﮔﺮﺩﻥ …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی: کلوپ شبانه

مهدی قاسمی اون روز شیک وپیک با مدل  موی آلاگارسونی برنامه کردم که برم یک کلوپ شیک وباکلاس که شابد مخ یک دختر خارجی مد بالا رو بزنم. اون شب عقربه ساعت ده شب رو نشون میداد که خودمو با عطر وادکلون ، ژیگول و ترگل و ورگل خودمو به …

Read More »

یکشنبه ها با کافی طنز آقا مهدی

مهدی قاسمی “دور دنیا در هشتاد دود!” استاد مسلم سخن، مرد عمل، آخر ایده، مالک ملک و خدم و حشم بسیار، قهرمان اول جهان در ورزشهای آبی و بادی و کلی استعداد و عنوان بیشمار و… از جمله حسنات کرمعلی بود که البته هر وقت نعشه و توپ در جمع …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی- جوراب زنانه

مهدی قاسمی طنزتلخ : جوراب زنانه  – نفرمایید خواهر، از وقتی که به زیارت مشرف شدم، یک انقلاب عجیب روحی در من ایجاد شده، دیگه اون سعید سابق نیستم، شما فقط یک تفضل بفرمایید اجازه از خانواده محترم بگیرید تا برای غلامی خدمت برسیم. + خواهش میکنم برادر سعید! چشم …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی- برنو

مهدی قاسمی داستان تلخ: برنو؛ روایتی از دلدادگی ایل قشقایی وقت کوچ ایل بود، از گرمسیر تا سرحد، صدها فرسنگ راه بود و این ییلاق و قشلاق دراصل کالبد ایل بود که جانی تازه به آن میداد. سیه چادرهای ایل در حال جمع شدن، گله های گوسفندان در حال ساماندهی، …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

مهدی قاسمی با طنز”عمو جانی”! دختر دایی ام میگفت: وقتی تو بیمارستان به دنیا اومدم، خواهرم شهربانو ذوق زده اومد و بهمون خبر داد که چه نشستید که یک کاکوی خارجی کاکل زری گیرمون اومده!ُگو نپرس می گفت: وقت به دنیا اومدم بور و سفید بودم مثل خارجکی ها😃.  اون …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

مهدی قاسمی طنز: آخرین همسر اولین زن رو که گرفتم خیلی زود، روزگار به من سخت گرفت. خداییش خیلی بداخلاق بود و هی نق میزد. خوب چیکار باید می کردم، خسته شدم و رفتم یواشکی زن دوم گرفتم. زن دومم، یک زن مطلقه و شاغل بود. بعد از چند ماه، …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

مهدی قاسمی داستان کوتاه کریسمس اکبر لبو! اکبرلبو بچه ناف شهر بود که سر خیابون اصلی محله، بساط سیگار فروشی داشت. اکبرعلیرغم هیکل درشتش، پسر سربه زیر و لوتی بود. بعداز مدتی با سفارش احمد آبادانی نگهبان و دربان فروشگاه بزرگ شهرداری ش!. اکبرلبو پسری بور و زال با چشمای …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

مهدی قاسمی با طنز: عمارت بدری خانم بدری خانم، خانم خانه اشرافی با یک باغ بزرگ و در اندشت و خانه ویلایی قدیمی و استخر وسط باغ با درخت های فراوان بلند کاج بود. در جوانی، عاشق پسری خوشتیپ و آوازه خوان معرف شهر میشه و از اون به بعد …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

مهدی قاسمی طنز فوکلور: روزگاری الکی خوش! عید سی و پنج سال پیش بود، من عیدها برای گرفتن عیدی، منتظر نمی ماندم و خودم مستقل یک دور فامیلی به خاله و دایی و اونهایی که جور بودم میزدم. اون سال، اول رفتم خونه خواهرم، بعد از اون راه افتادم که …

Read More »