مهدی قاسمی

یکشنبه طنز در کافه طنز آقا مهدی

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی  آخرین مجرد! مهدی قاسمی اون شب من و تقی و علیرضا  که در یک شرکت با هم همکار بودیم به جشن سالانه شرکت دعوت شده بودیم. هر سه جزو تنها مجردان مرد شرکتی بودیم که حدود یکصد و پنجاه نفری کارمند داشت. از …

Read More »

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

داستان طنز تلخ اسی پنجه طلا! مهدی قاسمی با اون کلاه مخملی و دستمال گردن و سبیل همیشه آنکارد کرده و کت و شلوار پاچه گشاد مشکی و تسبیه به دست. این ها مشخصه های لات با مرام محله ما بود که به اسی پنجه طلا معروف بود. هرچند ظاهراً …

Read More »

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

یکشنبه طنز  در کافه آقا مهدی انار شب یلدا مهدی قاسمی شب یلدا بود و من طبق روال هر سال این شب را با دوستان و رفقای نزدیکم در یک جشن مفصل همراه با رقص و پایکوبی میگذراندم. هرسال این مراسم شب یلدایی بهتر و مفصل تر همراه با نوع …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی حسن تپه مهدی قاسمی حسن تپه بچه محل ما بود که خانوادگی آه در بساط نداشتند. خونه ش در یک آلونک کوچک بود، پدرش ساقی معروف محل که دایم یه پاش زندون و پای دیگرش بیرون از زندون بود. خانوادگی شر و کله …

Read More »

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

آدامس فروش مهدی قاسمی از دوران بچگی و برای به دست آوردن هزینه تحصیلم تو پارک آدامس میفروختم تا وقتی که صاحب برج ها و ثروت عظیم شدم یک نکته مهم در این مسیر زندگی من نهفته شده بود که بعدها فهمیدم. از اینکه چطور از آدامس فروشی به برج …

Read More »

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

گدای میلیونر مهدی قاسمی وضع مالیم عالی بود؛ خونه، ماشین، باغ، زمین، طلا، سپرده بانکی، خدم و حشم هرچی که فکرش را کنی داشتم… مرگم چی بود؟ برای اینکه عشقمو به زنم و محبتم رو به بچه هایم نشون بدم همه مال و اموالمو به اسم آنها کردم. چندی گذشت که …

Read More »

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

طنز هفته: حکومت کافه چی ها مهدی قاسمی من تعمیمرکار خودرو بودم  و سعید سوپر مارکت داشت. یک روز به سرمون زد و با هم تصمیم گرفتیم، به واسطه علاقه مان به چای و قهوه و اینکه دیگه در تهیه این دو نوشیدنی قهار و حرفه ای شده بودیم، تغییر …

Read More »

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

شاعر نگهبان نوشته: مهدی قاسمی عاشق شعر بودم، خدای غزل، پیامبر قصیده، فرستاده کلمات نغز و سرباز دلهای عشاق… اون روزها تمام اشعار و نوشته هایم دهان به دهان میگشت و به دل اغیار و عشاق می نشست. دهها عنوان داشتم، استادسخن، شاعر دلها، صاحب افسون کلام و… عاشقان هر …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی، سلطانی جنگل

طنز تلخ سلطانی جنگل نوشته:مهدی قاسمی یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا یک جنگلی بود با کلی حیوان و شیری جوان و قوی که سلطان جنگل بود. بر عکس همه قصه ها سلطان جنگل ما سلطان خوبی بود. باعث توسعه و آبادی جنگل شده بود. زورگو نبود، درنده نبود، …

Read More »

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

داستان طنز: مرد داعشی نوشته:مهدی قاسمی دشداشه عربی، شکم گنده و بدقواره، عینک دودی، مرموز و کم حرف، ریش بلند و حنایی همه و همه نشانه های همسایه جدید ما بود، که یک هفته ای میشد ک به محله ما اومده بود، او مردی تنها، حدودا پنجاه ساله بود. اینکه …

Read More »