Tag Archives: شعر نو

شعر؛ پورمزد کافی (منظر) (۸۱)

پورمزد کافی (منظر) (۸۱) گل نیست ستاره نیست و بر آسمان هزار میخ قلب تو به نام من حتی یک شراره نیست من از کدام زمینم؟ که بر جبینم یکی سایه ای سیاه ز کورسوی طره ی روشن ماه تو هماره نیست تو از کدام کرانه ای که بر نص …

Read More »

شعر؛ پورمزد کافی (منظر) (۷۹)

پورمزد کافی (منظر) (۷۹) بهار و گل نمی خندد به چشم تار پاییزم بیا کز این شب ماتم به شعر و شور برخیزم سمند سرکشت ای گل اگر نامهربان تازد ز مژگان گوهر شادی به خاک راه می ریزم حدیث هجر و بیداد خزان بس کن بیا تا من که …

Read More »

شعر، چشمانی نگران؛ فرهاد صادق زاده

اختر نیوز برای حمایت و خدمت به رشد و اشاعه ادب فارسی با نشر اشعار و داستان های علاقه مندان ادبیات تلاش میکند تا دوستداران ادب فارسی را تشویق به نوشتن کند. رسانه ی ما در همین راستا تصمیم دارد در آینده ای نه چندان دور مسابقه ی شعر و داستان …

Read More »

پورمزد کافی (منظر) (۷۷)

پورمزد کافی (منظر) (۷۷) گفتم که می خواهمت گفتم‌ ای تو آن دردِ شکفته ی مطلوب ای خوب می خواهمت آهی گذشت ز برکه ی خورشید و شبنمی ز خون به گونه ی تبدارِ قاصدک چکید و دشنه ی درد بر گردنِ سوسن فرود آمد ماهم گریست به پاسخ از …

Read More »

شعر (۷۶)؛ پورمزد کافی (منظر)

شعر (76)؛ پورمزد کافی (منظر)   بهار آمد بیا و بر مزار من گلی بنشان تو کنج عزلت ما را به بویت آشنا گردان خراب غربت غم را صلایی بر نمی آید بیا و بر خراب غم تو آهنگی دگر برخوان حدیث خنجر هجر تو با نرگس به خون آید …

Read More »

شعر؛ پورمزد کافی (منظر)

پورمزد کافی (منظر) (۷۵) تنها تویی به جادوی انگاره ی اسپندیار رویینه ای که فرصت زخمی به گاه چشمت نیز نیست آیینه ی جهان من برابر نهاده بر جاودانگی ورنه مرا در این کارزار از کدام  شادی جهانم نصیب بود؟ ورنه در این ستیز غزال رمیده ی دلم بر ستیغ …

Read More »

شعر؛ میخندم، فرهاد صادق زاده

میخندم فرهاد صادق زاده میخندم به تعریف این دنیا به شناخت من از تو به سیاستهای تو به شکل یک قدوس میخندم میخندم به شعاع تا بی نهایت به پرتو خورشید سرد به آرامیهای پر از درد میخندم میخندم به چگونگی پندارم به تسکینهای پر از درد سیگارم به اتصال …

Read More »

پورمزد کافی (منظر) (۷۴)

پورمزد کافی (منظر) (۷۴) باران چنین که میعاد کبوتر و آینه در مدار تار خاکستری آش خاموش است باران چنین که روشنی روز را به هاشور خویش می‌بندد باران چنین بی واهمه نیز تصویر انحنای گونه های تو نیست به گاه اشک چرا که پیشتر هنگام مادران عزادار خفته اند …

Read More »

پورمزد کافی (۴۲) کلام آخر

کلام آخر پورمزد کافی (۴۲) نه ، نه بر دریوزه ی نوشداروی تو هرگز ماندم و نه بر آواز گزاره ات خواندم و این گریز ناگزیر قبیله ی پر کین من تاوان نخوت عجوزه ی عفریته ی تو بود بر زمین من سنگی اگر بر کومه ات زدم نه بر …

Read More »

پورمزد کافی “با تو” (۳۵) 

پورمزد کافی (۳۵) “با تو” تمام سخن از تو بود خوابی خیال گونه در چنبر نسیم ضربآهنگ تپیدن شبنمی بر کتف برگ خواب من و ماه تمام بر جلگه های فروردین از تو سخن میگفتم و کودکان شعف در دهانم به بازی بودند. پنج شنبه ۱۱ آذر ۱۳۷۲ دوم دسامبر …

Read More »