Tag Archives: پورمزدکافی

شعر؛ پورمزد کافی (منظر) (۷۹)

پورمزد کافی (منظر) (۷۹) بهار و گل نمی خندد به چشم تار پاییزم بیا کز این شب ماتم به شعر و شور برخیزم سمند سرکشت ای گل اگر نامهربان تازد ز مژگان گوهر شادی به خاک راه می ریزم حدیث هجر و بیداد خزان بس کن بیا تا من که …

Read More »

پورمزد کافی (منظر) (۷۷)

پورمزد کافی (منظر) (۷۷) گفتم که می خواهمت گفتم‌ ای تو آن دردِ شکفته ی مطلوب ای خوب می خواهمت آهی گذشت ز برکه ی خورشید و شبنمی ز خون به گونه ی تبدارِ قاصدک چکید و دشنه ی درد بر گردنِ سوسن فرود آمد ماهم گریست به پاسخ از …

Read More »

شعر (۷۶)؛ پورمزد کافی (منظر)

شعر (76)؛ پورمزد کافی (منظر)   بهار آمد بیا و بر مزار من گلی بنشان تو کنج عزلت ما را به بویت آشنا گردان خراب غربت غم را صلایی بر نمی آید بیا و بر خراب غم تو آهنگی دگر برخوان حدیث خنجر هجر تو با نرگس به خون آید …

Read More »

شعر؛ پورمزد کافی (منظر)

پورمزد کافی (منظر) (۷۵) تنها تویی به جادوی انگاره ی اسپندیار رویینه ای که فرصت زخمی به گاه چشمت نیز نیست آیینه ی جهان من برابر نهاده بر جاودانگی ورنه مرا در این کارزار از کدام  شادی جهانم نصیب بود؟ ورنه در این ستیز غزال رمیده ی دلم بر ستیغ …

Read More »

پورمزد کافی (منظر) (۷۴)

پورمزد کافی (منظر) (۷۴) باران چنین که میعاد کبوتر و آینه در مدار تار خاکستری آش خاموش است باران چنین که روشنی روز را به هاشور خویش می‌بندد باران چنین بی واهمه نیز تصویر انحنای گونه های تو نیست به گاه اشک چرا که پیشتر هنگام مادران عزادار خفته اند …

Read More »

پورمزد کافی (۴۲) کلام آخر

کلام آخر پورمزد کافی (۴۲) نه ، نه بر دریوزه ی نوشداروی تو هرگز ماندم و نه بر آواز گزاره ات خواندم و این گریز ناگزیر قبیله ی پر کین من تاوان نخوت عجوزه ی عفریته ی تو بود بر زمین من سنگی اگر بر کومه ات زدم نه بر …

Read More »

پورمزد کافی “با تو” (۳۵) 

پورمزد کافی (۳۵) “با تو” تمام سخن از تو بود خوابی خیال گونه در چنبر نسیم ضربآهنگ تپیدن شبنمی بر کتف برگ خواب من و ماه تمام بر جلگه های فروردین از تو سخن میگفتم و کودکان شعف در دهانم به بازی بودند. پنج شنبه ۱۱ آذر ۱۳۷۲ دوم دسامبر …

Read More »

شعر؛ “سودای تو” (۳۴) پورمزد کافی ( منظر)

پورمزد کافی( منظر) سودای تو (۳۴) “سودای تو” با طلعت سیمین تو وقعی ندارد ماهتاب انکار اعدا را چه باک چون ذره ای در آفتاب هر کاو به نطع عاشقی پیمانه بر جامت نزد صهبای مینای رخت را می بنوشد در سراب هر شعر بر آیینه ات نقشی ز خون …

Read More »

شعر؛ بیانیه ی مدفون (26) پورمزد کافی ( منظر )

پورمزد کافی ( منظر ) “بیانیه ی مدفون” (۲۶) من درفش پاره پاره ی قلب خویش را بر دوش می برم با لخته های پریشانی و سایه ی پر جراحت قلبم در شیار درد گم می شود در کجای جهان من شوری نمیگذرد؟ که دمی بر قرار خود باشم در …

Read More »

شعر «این اندوه» – پورمزد کافی

پورمزد کافی (منظر) “این اندوه” ولنگار و بیهوده نمی گردد کلاغ چو لکه ی شب آوار نقره ای ماه است که سرب گون به گلوی شیدای قناری فرو می‌ریزد روزهای اسفندی یخ آحین و سنگین و کندند و پاره های ملتهب اسپند به سردی می‌سوزند خورشیدی مست بر دریچه ی …

Read More »