طنز

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

داستان تلخ زری خانم مهدی قاسمی اولین بار بود که تهرون میرفتم. بیست و دو سالم بود، سربازی افتاده بودم پادگان ولیعصر میدون سپاه نزدیک میدون امام حسین. رفتم پادگان و گفتند که باید شش هفته مرخصی اجباری برید و دوباره برگردید. من که تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده …

Read More »

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

مهدی چینی! مهدی قاسمی من قیافم از بچگی عین چینی ها بود. از اول دبستان بچه ها منو مهدی چینی صدا میکردند. این شد که کلاس سوم که شدم سر کلاس تاریخ از معلمون پرسیدم چین کجاست؟ آقای منظری معلم تاریخ بادی در سینه انداخت و گفت :چین یک کشور …

Read More »

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

 رسالت من!   مهدی قاسمی از بچگی تو خودم ای همچی احساس بزرگی، سنگینی، رسالت و پیامبری و ظهور و وجود میکردم. آخه من چی از اون همه پیامبرهای درستکی و الکی کمتر داشتم…. از بچگی که مبصر کلاس بودم، تو کوچه و محله حرف، حرف من بود و گنده لات …

Read More »

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

قانون شخمی طنز تلخ نوشته: مهدی قاسمی ارباب خودم سامولی علیکم، ارباب خودم چشماتو وا کن،ارباب خودم بزبز قندی، ارباب خودم چرا نمیخندی؟ ارباب خودش باسلام چشماشو بازکرد و مثل بزبز قندی نمیخندید! ارباب خودش کی بود؟ آخرش خندید؟ حاجی فیروز چرا نوکر بود؟ چرا سیاه؟ اربابش کی بود؟ مگه …

Read More »

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی، طنز تلخ ممد تهرونی

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی طنز تلخ ممد تهرونی مهدی قاسمی گمپ گلم، تکه کلام خان دایی بود. خان دایی یک مغازه کوچک داشت که اصل کارش گرفتن آبلیمو با دست تو فصل لیمو برای اهل محل بود. کنار بساطش کشک و سیب ترش مصری و گوجه سبز …

Read More »

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

داستانی با لهجه و فرهنگ بوشهر مو و ماشو مهدی قاسمی مو بچه محله بهبونی بوشهر بودم، بچه شر و شور بندر، بوام یخ میفروخت و مو هم تابسونا با خودش میبرد کمک دستش. دی ام (مادرم)، نوم خدا (ماشاا…) خیلی دست پختش خوشمزه بید (بود)، مخصوص شوایی (شبهایی) که …

Read More »

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

نرو سمیه! مهدی قاسمی سمیه دختر اصغر کوسه و برادر ابرام یک بری تنها دختر از نظربعضی ها بی بندبارو تابلو محله بود ،که نه از باباش  میترسید  ونه از خدا. سمیه سر نترسی داشت. هرچند دختر خوش آب و رنگ و لوند و خوشگلی بود ،ولی اخلاق سگی داشت …

Read More »

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

بچه  هشتم  مهدی قاسمی بچه که بودم من یک بچه اضافی بودم که برای هیچکی  مهم نبودم. خوب تو یک خونواده ده نفری ،بچه هشتم بودن دیگه چه جایگاهی، چه توجهی؟ اصلا بعضی وقتها بابا یا ننه تا میومد منو به اسم صدا بزنه، نه تا اسم رو صدا میزد …

Read More »

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

شام آخر مهدی قاسمی مرگ بر آبی ها، مرگ بر قرمز ها، مرگ بر غربی ها، مرگ بر شرقی ها، مرگ بر استعمار، مرگ بر استبداد، مرگ بر سمت راست، مرگ بر سمت چپ، مرگ بر عزرائیل ،مرگ بر میکائیل، مرگ بر ستمگر، مرگ بر کلانتر … بعد از سال ها …

Read More »

عروسی ننم، یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

عروسی ننم مهدی قاسمی ننم دختر حاج محمدعلی لحافدوز بعد از مرگ بابام در عنفوان جوانی، تا پنجاه و دو سالگی مجرد مونده بود و من و خواهر و برادر کوچکم رو بزرگ کرده بود. کلی خواستگار داشت ولی به خاطر ما و آیندمون قید ازدواج رو زده بود و …

Read More »