ادبیات

سرگذشت آفتاب – فصل سوم/ قسمت هشتم- افسانه رستمی

افسانه رستمی از اونجایی که ممکن بود یه آشنایی منو ببینه سریع رفتم طرف دستشویی ترمینال و از تو ساک دستیم چادرعربی و روبنده ام رو درآوردم و پوشیدم. اینجوری خیالم راحت بود که هیچ کس منو نمی شناسه و راحت می تونم برم به محله ای که خونه فامیل …

Read More »

طنز این هفته: بوی تند توتون کاپیتان بلک

مهدی قاسمی صبح خونه امیر،عصرخیابون، شب پیش پرویز، فرداش خونه چنگیز، روزها کف آسفالت خیابون، گاهی شب وسط بیابون! روزگار سگی داشتم. نه که خونه زندگی نداشته بودما، نه، داشتم، از وقتی که زنم مهرشو گذاشته بود اجرا و از خونه ای که با دست مبارک خودم به نامش کرده …

Read More »

داستان تلخ محمد قبرشوی تنها!

مهدی قاسمی شبهای جمعه ظرف حلب پنج کیلویی که یک دسته چوبی به دهنه اون زده بودم از تو قبرستونی و سر شیر آب و حوضچه قبرستون پُره آب میکردم و لابلای قبرها میگشتم و از خانواده متوفیانی که اومده بودن فاتحه خونی، درخواست ریختن آب روی قبر متوفیشون میکردم …

Read More »

داستان طنز این هفته: آرایشگاه دَلّی!

مهدی قاسمی این مدرسه لعنتی هی گیر میداد که کلتونو باید هُل(کچل) کنید و هرکی موهاش از نمره چهار بیشتر بود اول صبح باید از آقای ناظم با شیلنگ کف دستی میخورد…این بود که به بوام گفتم که هرروز دارم از آقای ناظم بابت موهام کتک میخورم و پول بده …

Read More »

طنز این هفته : جعل امضإ

مهدی قاسمی فقط حرف میزدم، فقط قپی میومدم، هیچی نداشتم. هر جا میرفتم میگفتم بابام دکتر بود، ننم مدیر بیمارستان، آبجیم رییس کارخونه، داداشم مدیرعامل بیمه. حالا من نه بابا داشتم نه ننه و اصلا تک فرزند بودم. خودمم آخرین کاری که قبل از زندون رفتنم تو راسته بازارمیکردم گاریچی …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی: خاطرات یک شیرازی- مهدی قاسمی

مهدی قاسمی من همیشه از بچگی مظلوم بودم. تابستونا راسته بازاربا گاری دستی بارهای حاجی که تومغازش کار میکردم رو جایجا میکردم، اونم برای چندرغاز . همیشه طبعی بلند داشتم، درستکار و دستپاک . صاحب کارام همیشه ازطرز کارواخلاقم راضی بودند.گاهی هم  با گاری دستی شبا درمحدوده چهارراه زند شیراز، …

Read More »

مجموعه اشعار هیـــــــــــوا

هیــــــوا اسم رفتنم را فراری گذاشتی یا رهایی اما نمی دانستی تنها، زندانی بزرگتر را با زندان کوچکتر تاخت می زدم قسمتی از من جا ماند قسمتی از من نیامد من تمام جیب های آینه را گشته ام ورق زده ام خشت خشت دیوارها را اینجا چیزی کم است که …

Read More »

شیدایی(مجموعه اشعار پورمزد کافی/ منظر) – ویرانی

  پورمزد کافی امشب نشسته به ویرانی ی خویشم امشب آشفته ام خرابم پریشم امشب ستاره ای نیست بر پهنه تار آسمان من امشب شکوفه ی شعری رخ بر نکرد از باغ جان من امشب کسی مرا نخواند امشب کسی مرا نگفت امشب بر این نمط  که بنشسته ام خموش …

Read More »

مجموعه اشعار هیــــــــــــــوا

                  هیـــــــــــــوا خورشید را گردن زدند و تیغ کشیدند بر لبخند آفتابگردان ها عشق را سانسور کردند و نور را کشتند به سلامتی تاریکی پیاده روها را گفتند عادت کنید به مرثیه پروانه های سوخته گریه را تقدس کردند ناله هایمان را …

Read More »

رونمایی از کتاب نویسنده مسجدسلیمانی؛ گزارشی از فرشید خدادادیان

کتاب «ستاره‌های پروین» اثر سارا یوسفی نژاد، روز جمعه پنجم خردادماه و همزمان با سالروز اکتشاف نفت در ایران و روز مسجدسلیمانٰ، با حضور تعدادی از نویسندگان مکتب ادبیات جنوب در تهران رونمایی شد. در این مراسم که با حضور ویژه ی سید علی صالحی و علاقمندان در کافه فرهنگی مانا …

Read More »

سرگذشت آفتاب – فصل سوم/ قسمت هشتم- افسانه رستمی

افسانه رستمی دلتنگی بیش از حد برای پسرم و بی‌خبری از حال و روزش، باعث شد که خیال برگشت به سرم بزنه. بعد از شام به ستاره گفتم: «من باید برم جنوب، دارم دیونه میشم، این مدت هم سرم با بچه‌ها گرم بود اما بیشتر از این نمی‌تونم طاقت بیارم». …

Read More »