ادبیات

شیدایی(مجموعه اشعار پورمزد کافی)- ستایش خاموش

“ستایش خاموش” دریایی از نسیم میایی و میگذری روز میگذرد من با بنفشه ای بر لب مبهوت رویای ملموست در آرام جای جهانم می شکنم چنین که به تردید ماه از شیار شب میگذرد و زمین گلوله ی سربی ست و باد بر بام های بی روزن فرو می پیچد …

Read More »

فشرده ای از سير حكمت در اروپا- ی. صفایی

رنه دکارت/ محمدعلى فروغی  اصولا اين فرهنگ و تمدنی كه بشر امروزی توانسته سرچشمه زندگي قرار بدهد، آبشاری بوده كه سير حكمتش از اروپا به وسعت جهان ما جاري شده است. با اینهمه برای حكما هنوز معتقد نقطه اغازش روشن نیست و مورد بحث و جدل است. اينكه يونان خودش …

Read More »

شیدایی- مجموعه اشعار پورمزد کافی(منظر)

خطی از پایان بازم این درد که درمان نشود در بصرم آتشی ساخته از حسرت و خون جگرم باورم نیست که در بارگه صحبت گل ژاژ خایی عفن خود بدرد در نظرم گل نه آن است که پرپر شود از دست نسیم سرو دل کوه صفت بود به گاه خطرم …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

خر جذاب لعنتی! مهدی قاسمی خیلی کلاس داشت، البته کلاس هم میگذاشت.خوشتیپ، خوش هیکل، باوقار،با موههای بلند و چشمان درشت سیاه. خیلی جذاب بود مخصوصا وقتی که سرمست بود، با صدا بلند شروع به خواندن میکرد.البته که صدای  گوش خراش و کلفتی هم داشت. خوش اشتها بود و گاهی اینقدر …

Read More »

بیاد هوشنگ چالنگی، شاعر و نویسنده ایرانی، گفتگوی مهین قاسمی

هوشنگ چالنگی امروز بر اثر سکته قلبی در کرج چشم از جهان فرو بست. هوشنگ چالنگی، نویسنده و شاعر ایرانی در سال 1320 در مسجدسلیمان زاده شد. فعالیت هنری خود را از دهه ۱۳۴۰ آغاز کرد. هوشنگ چالنگی از پایه‌گذاران شعر موج نو و شعر دیگر و پدرخوانده ی شاعران …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

طنز: شوهر شوهره شوهر! مهدی قاسمی همه شوهر کردن منم شوهر کردم. اولش با فرستادن یک قلب شروع شد. عکس پروفایلش تو دل برو بود. فوکولهای خوشگل، خوش لباس، خوش فرم و فیت. دلمو برد و چک چک، تیک تیک ،چت و چت و دیدار و دیدار، گل و بوسه …

Read More »

دیری است نسروده ام ز باران، پورمزد کافی (منظر)

پورمزد کافی (منظر) دیری است نسروده ام ز باران که باران ترنم و سروده ی خویش را گم کرده است در جانفشانی ی یاران دیری است از سروها و پرنده ها نسروده ام که یاران چون سروم بی سرند و یاران چون پرنده ام را بال چیده اند دیری است …

Read More »

سرگذشت آفتاب، قسمت ۴۰، افسانه رستمی

سرگذشت آفتاب، قسمت ۴۰ افسانه رستمی خودم هم نمیدونستم کجا باید بروم، فقط راه می رفتم بی هدف، تقریبا نصف روز را، تو کوچه پس کوچه ها چرخیدم و گریه کردم، پسرم هم حسابی خسته شده بود، مجبور شدم برگردم خونه، خونه ای که در و دیوارش بوی دروغ و …

Read More »

یکشنبه ها با کافی طنز آقا مهدی؛ اینهفته با طنز: قبر مجانی، مهدی قاسمی

طنز: قبر مجانی!  مهدی قاسمی   بیکار بودم، گیر بودم هرجایی برای کار میرفتم، نشد که نشده بود! کارم شده بود خریدن کارتهای بخت آزمایی، گفتم شاید دری از شانس بروی من باز شود. اما حتی یک پاپاسی هم تو بخت آزمایی نمیبردم، گویا بختم بسته بسته بود. تو این همه مصیبت دنیا، …

Read More »

یکشنبه ها با کافی طنز آقا مهدی؛ این هفته با طنز: یورگ! مهدی قاسمی

طنز: یورگ! مهدی قاسمی وقتی به محل کار جدیدم رفتم با اولین نفری که جدی آشنا  شدم، یورگ بود همکار آلمانی که با هم یک مسولیت مشترک داشتیم و از قضا تو یک اتاق بودیم. مردی پنجاه و پنج ساله لاغر اندام و متوسط القد با موهای مسی – قهوه ای …

Read More »