ادبیات

یکشنبه ها با کافی طنز آقا مهدی؛ این هفته با طنز: یورگ! مهدی قاسمی

طنز: یورگ! مهدی قاسمی وقتی به محل کار جدیدم رفتم با اولین نفری که جدی آشنا  شدم، یورگ بود همکار آلمانی که با هم یک مسولیت مشترک داشتیم و از قضا تو یک اتاق بودیم. مردی پنجاه و پنج ساله لاغر اندام و متوسط القد با موهای مسی – قهوه ای …

Read More »

“یکشنبه ها با کافی طنز آقا مهدی” با طنز: “علی بی غم!” مهدی قاسمی

طنز: علی بی غم مهدی قاسمی علی شاد و شنگول بود. علی توی مراسم عزای عمه شم بجای گریه جوک میگفت. سعید رفیق شفیق علی بهش گفت: علی تو روح عمت! نخندمون عزای عمته نه عروسیشا! علی معروف به علی بی غم کارش این بود که از صبح تا شب …

Read More »

یکشنبه ها با کافی تلخ و طنز آقا مهدی با تلخ :”عمو اصغر” مهدی قاسمی

تلخ “عمو اصغر”  مهدی قاسمی آب بود، برق بود، گاز بود، زمین بود، هوا خوب! صدا خوب، خدا بود! آب رفت، برق رفت. گاز رفت، هوا بد،صدا بد، خدا رفت…. اصغر این حرفها رو روی تخت تیمارستان هی تکرار میکرد و هر از گاهی هم صداشو کلفت میکرد و فریاد میزد: …

Read More »

“سید علی” دریغا که بیست سال پیش کس نفهمید چه گفتی!؟ “فرشید خدادادیان”

دلنوشته ای با دلی دردمند از اعلامیه امارت اسلامی افغانستان برای «سید علی صالحی» عزیز فرشید خدادادیان سلام استاد، سلامتی ات برقرار و مستدام. شنیده و خوانده بودم که خیلی از آدم ها فراتر از زمانه خود هستند. این اعلامیه ی جدید طالبان در مورد فراخوان معرفی دخترخانم ها و …

Read More »

یکشنبه ها با کافی طنز آقا مهدی: “تکراری ترین داستان دنیا”؛ مهدی قاسمی

“تکراری ترین داستان دنیا” مهدی قاسمی جمعمون جمع بود، مست و سرخوش و سرزنده. من بودم، او بود و هم بقیه، خلاصه دورهم بودیم و شاد. همه غبطه میخوردن به دورهمی ها و با هم بودنهای ما. عشق بود، صفا بود، مرام بود، کٓرم بود، همه چی بود و جنس …

Read More »

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

طنز خرمگس مهدی قاسمی از بس که هرروز وقتی از خواب بیدار میشدم با مناسبت روزی خاص و جدید و گاهاً غریب در تقویم روبرو میشدم و متعاقب آن کلی تبریک و یا تفسیر و مطلب متنوع پیرامون آن ،خسته شده بودم! اینکه صبح بیدار بشی با یک پیغام که …

Read More »

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

عروسی ماه مَلک مهدی قاسمی شبی بی نظیر، عروسی ماه مَلک دختر خان آبادی یکی از پرشکوهترین عروسی هایی بود که در تاریخ آبادی نظیرش دیده نشد. آن شب قرار بود ماه مَلک تک دختر شیرین عقل و پرافاده خان که توی پرقو بزرگ شده بود و هیچ خدایی را …

Read More »

سرگذشت افتاب ( ۳۸)، افسانه رستمی

سرگذشت افتاب ( ۳۸) افسانه رستمی ‎ شوکه به نگار خیره شدم و گفتم: نکنه این زن…!  تلاش کردم حرفم را تمام کنم اما نمی‌شد. احساس می‌کردم طنابی محکم دور گردنم گره زده شده. نگار دستان سردم را میان دو تا دستش گرفت و با بغض گفت: من درکت می‌کنم. …

Read More »

شعر ( ۹۵)؛ پورمزد کافی (منظر)

شعر ( ۹۵)؛ پورمزد کافی (منظر) تقطیع هجای عشق بود در ترنم تو تمنای خاموشِ شعر با یاد مناعجاز تلالوئ هزار ستاره ی روشن در چشم تو سکوتی سرد در فریاد من جستمت بی قرار در کنکاش هزار شقایق خندان و رهن مهر تو شکاف قلبم بود ساختمت با تراشه …

Read More »