ادبیات

حکایت نی، بابک رفیعی

داستان کوتاه؛ حکایت نی بابک رفیعی پرتو طلائی آفتاب صبح، کران تا کران دامنه شرقی کوه را همچون گوهری در دل طبیعت درخشان نموده بود، علفها از پی شبنم صبحگاهی قد برافراشته و گله گوسفندان مست و مدهوش بوی علف هر یک به سوئی حریص چرا بودند، پسرک چوپان همچون …

Read More »

اسماعیل خویی، شاعر برجسته ایرانی در سن 82 سالگی در لندن درگذشت

اسماعیل خویی، شاعر و نویسنده بنام ایرانی که پس از انقلاب مجبور به ترک ایران و در تبعیدی ناخواسته ساکن لندن شد، صبح امروز در گذشت.   به نقل از صبا خویی، دختر اسماعیل خویی که در فیسبوک خود نوشته بود، پدرش از صبح جمعه گذشته در بیمارستان بستری و …

Read More »

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

طنز من و اختر نیوز به مناسبت اولین سال تاسیس رسانه اختر نیوز اولین بار اسم اختر را که شنیدم یاد همسایه سالها پیش افتادم  که یک زن چاق بالای یکصد و بیست کیلوگرمی، با چشمای ورقلمبیده، لبهای مدل اصل شتری که چه عرض کنم کوهان شتر اصل عربستانی، سبیل …

Read More »

شعر (۹۲)؛ پور مزد کافی (منظر)

پور مزد کافی (منظر) (۹۲) هر لحظه ام گشایش دردی بود هر ساعت آوار مصیبتی نه آفتابی به جوف شب می شد و نه کمند روشنی ز ماه بر آیینه می فکند تنها چیزی چو بارقه سرکش از ژرفنای خیال مشوشم می گریخت و پیوسته ام به هول محض فرو …

Read More »

سرگذشت آفتاب (۳۴‎)؛ افسانه رستمی

سرگذشت آفتاب (۳۴‎) افسانه رستمی  از رستوران بیرون آمدیم، آرش گفت: با هم بریم خرید و بدون اینکه منتظر جواب من بماند علی را بغل کرد و راه افتاد. فاصله خانه ما تا بازار کویتی‌ها زیاد نبود‌، پیاده حدود پانزده دقیقه می‌شد‌. در طول مسیر، مرتب قربون صدقه‌ی علی می‌رفت …

Read More »

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

کاظم سخاوتمند! مهدی قاسمی مردی پنجاه ساله وپنج ساله با موهای جوگندمی،دستی خالی،همیشه با لبخند و مملو از آرامش الهی ودلی دریایی،او نامش کاظم است. کاظم ازدواج نکرده ولی هفت .هشت بچه قد و نیم قد داره! بچه های او یا مریضند یا فقیر، شس سال است به آلمان آمده …

Read More »

شکست دیوار ذهن؛ امیر حسین معینی زندی

️ شکست دیوار ذهن امیر حسین معینی زندی   سالیانی پیش در این سرزمین در میان پهنه ایران زمین در میان باغ و تاکستان شدی شاهدختی، دلربایی، مهبُدی ظهر تابستان بُد و گرمای مهر آتش و گرما ببارید از سپهر تشنگی بر جان آن مَهرو فتاد چشم شهلایش به انگور …

Read More »

سرگذشت آفتاب (۳۳)؛ افسانه رستمی

سرگذشت آفتاب افسانه رستمی قدمی به عقب برداشت، گویی جن دیده باشد. گفت: بسم الله، حالت خوبه خانم؟ من بی هوا خندیدم گفتم: بله آقا، شما خوبید؟ گفت: استغفرالله، برو بیرون خانم، اینجا جای تو نیست! پشت به من کرد و به مردی که چند قدمیِ ما ایستاده بود گفت: این …

Read More »

شعر (۹۰)؛ پورمزد کافی (منظر)

پورمزد کافی (منظر) (۹۰) امشب نشسته به ویرانی خویشم امشب آشفته ام خرابم پریشم امشب ستاره ای نیست بر پهنه تار آسمان من امشب شکوفه شعری رخ بر نکرد از باغ جان من امشب کسی مرا نخواند امشب کسی مرا نگفت امشب بر این نمط که بنشسته ام خموش کلامی …

Read More »

شعر (۸۸)؛ پورمزد کافی (منظر)

پورمزد کافی (منظر) (۸۸) سخت است با خیالت لختی کنار بودن از گل سخن شنفتن با غنچه یار بودن سحر تو در نگیرد کاو را دلی نباشد فرض است بی دلان را در انتظار بودن راه نظر نبندم تا چه ام ز دوست آید ما را مقدر است این در …

Read More »