افسانه رستمی آفتاب جان اگر تمام دغدغهی تو فقط اینه که یه زندگی معمولی داشته باشی و همه دردت هم اینه که از پسرت دوری و همسرت بهت خیانت کرده، باید به حالت افسوس خورد که اینقدر سطحی نگری و دنیات رو محدود کردی به چیزایی که درسته واسه هر …
Read More »انقلاب مردم ایران- افسانه رستمی
افسانه رستمی فرزندان همان نسلی که فریب آب ، برق مجانی و نفت بر سر سفره ملت را خوردند ، امروز امده اند تا به ما بگویند درد این مردم صرفا گرسنگی و مشکالت اقتصادی و یا نداشتن اختیار نوع پوشش است . تالش دارند انقالبی که فراتر از خواسته …
Read More »سرگذشت آفتاب – فصل سوم/ قسمت ششم
افسانه رستمی در تمام اون سالها، من چنان درگیر زندگی شخصی و مشکلاتم بودم که از دنیای واقعی و اتفاقاتی که در جای جای ایران میافتاد کاملا بیاطلاع بودم. اون موقع ستاره تو یه آپارتمان روبهروی مرکز خرید گلستان زندگی میکرد. خونهای قدیمی …
Read More »سرگذشت آفتاب – فصل سوم/ قسمت پنجم
افسانه رستمی یک ماه گذشت و من دربهدر دنبال آدرس میگشتم و در نهایت فهمیدم که همسرم از اون شهر رفته و من ناامیدانه به اتاقی پناه بردم که به مدت یک ماه اجاره کرده بودم. به خودم قول داده بودم که کم نیارم و گریه و زاری رو بزارم …
Read More »سرگذشت آفتاب – فصل سوم/ قسمت چهارم
افسانه رستمی از شدت گرما، زیر چادر و روبندهای که از بازار عربها خریده بودم داشتم میپختم اما به خاطر اینکه راحت بتونم برم دنبال پسرم مجبور بودم که بپوشم. ساعت حدودا چهار بعدازظهر بود. به آدرس خونهی همسر سابقم رفتم. از اینکه بالاخره دوباره بعد از مدتها میتونم پسرم …
Read More »هر روز مردن، یا یکبار برای همیشه به خاطر شرافت و میهن جان فدا کردن؟ / افسانه رستمی
افسانه رستمی هم میهنان زنده به گورم! به قول جاوید نام «فریدون فرخزاد» این هنرمند اصیل ایرانی که برای ایران به دست جلادان جمهوری سفاکان به قتل رسید، نه زندگی انقدر شیرین است و نه مرگ انقدر دردناک که به خاطرش در برابر ستمپیشگان سر فرود آوری. نفس کشیدن و …
Read More »سرگذشت آفتاب – فصل سوم/ قسمت سوم
افسانه رستمی با نشستن و زانوی غم بغل گرفتن مشکلی حل نمیشد، باید کاری میکردم. من اولین و آخرین مادری نبودم که مجبور بود از جگرگوشهاش جدا باشد و مطمعنا اولین زنی هم نبودم که زندگیش از هم پاشیده بود، پس اولین قدم برای گرفتن آنچه که فکر میکردم حق …
Read More »سرگذشت آفتاب – فصل سوم/ قسمت دوم
افسانه رستمی دوماهی از طلاقم میگذشت و من مثل یک ربات، هر جوری که خانواده میخواستند رفتار میکردم و در طول این دوماه پسرم لحظهای ازم جدا نبود تا اینکه پدرم بدون اینکه از من بپرسه تصمیم گرفت پسرم رو به پدرش تحویل بده. با اینکه مادرم میدونست، چیزی به …
Read More »سرگذشت آفتاب – فصل سوم/ قسمت اول
افسانه رستمی میلیاردها انسان بر روی این کره خاکی زندگی میکنند که هرکدام درد مخصوص خود را دارد. شما نمیتوانید حتی یک نفر را پیدا کنید که بدون رنج زیسته باشد؛ چه غنیترین و چه فقیرترین؛ همهی ما درگیر مسایل و مشکلاتی هستیم که بسته به شرایطی که در آن …
Read More »سرگذشت آفتاب- فصل دوم – قسمت هفتم (۶۰)
افسانه رستمی سالمندان و ریش سفیدان متعصب و تا خرخره غرق در تعصب و غیرت با هم به شور نشستند. آنها قوانینی بریدند و دوختند که به تن من زار میزد. با اجازه یا بدون اجازه حق خروج از خونه را نداری! به هیچ مردی در فامیل مخصوصا شوهر خواهرها …
Read More »