شعر و داستان

سرگذشت آفتاب- فصل دوم – قسمت چهارم (۵۶)

مغز من هنوز لبریز از صدای وحشت پروانه ایست که او را در دفتری، به سنجاقی مصلوب کرده بودند. [فروغ فرخزاد] افسانه رستمی خانواده من هنوز در جریان طلاقم قرار نگرفته بودند. پدرم فکر میکرد ما اختلاف جزئی داریم و با پادرمیونی و صحبت کردن حل میشه. دایی اصرار داشت …

Read More »

سرگذشت آفتاب- فصل دوم – قسمت چهارم (۵۵)

افسانه رستمی به باور داس‌ها، من بی‌ثمرترین بوته‌ی دشت ایل بودم و سزاوار درو شدن با خشم عشق. یکی می‌گفت: «باید بره سر خونه زندگیش. اون یکی می‌گفت برش داریم ببریمش حبسش کنیم توی خونه که مبادا بیشتر از این باعث سرافکندگی ایل و طایفه بشه. اون یکی می‌گفت باید …

Read More »

یکشنبه ها با کافی طنز آقا مهدی

مهدی قاسمی “دور دنیا در هشتاد دود!” استاد مسلم سخن، مرد عمل، آخر ایده، مالک ملک و خدم و حشم بسیار، قهرمان اول جهان در ورزشهای آبی و بادی و کلی استعداد و عنوان بیشمار و… از جمله حسنات کرمعلی بود که البته هر وقت نعشه و توپ در جمع …

Read More »

شیدایی(مجموعه اشعار پورمزد کافی)- ستایش خاموش

“ستایش خاموش” دریایی از نسیم میایی و میگذری روز میگذرد من با بنفشه ای بر لب مبهوت رویای ملموست در آرام جای جهانم می شکنم چنین که به تردید ماه از شیار شب میگذرد و زمین گلوله ی سربی ست و باد بر بام های بی روزن فرو می پیچد …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی- جوراب زنانه

مهدی قاسمی طنزتلخ : جوراب زنانه  – نفرمایید خواهر، از وقتی که به زیارت مشرف شدم، یک انقلاب عجیب روحی در من ایجاد شده، دیگه اون سعید سابق نیستم، شما فقط یک تفضل بفرمایید اجازه از خانواده محترم بگیرید تا برای غلامی خدمت برسیم. + خواهش میکنم برادر سعید! چشم …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی- برنو

مهدی قاسمی داستان تلخ: برنو؛ روایتی از دلدادگی ایل قشقایی وقت کوچ ایل بود، از گرمسیر تا سرحد، صدها فرسنگ راه بود و این ییلاق و قشلاق دراصل کالبد ایل بود که جانی تازه به آن میداد. سیه چادرهای ایل در حال جمع شدن، گله های گوسفندان در حال ساماندهی، …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

مهدی قاسمی با طنز”عمو جانی”! دختر دایی ام میگفت: وقتی تو بیمارستان به دنیا اومدم، خواهرم شهربانو ذوق زده اومد و بهمون خبر داد که چه نشستید که یک کاکوی خارجی کاکل زری گیرمون اومده!ُگو نپرس می گفت: وقت به دنیا اومدم بور و سفید بودم مثل خارجکی ها😃.  اون …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

مهدی قاسمی طنز: آخرین همسر اولین زن رو که گرفتم خیلی زود، روزگار به من سخت گرفت. خداییش خیلی بداخلاق بود و هی نق میزد. خوب چیکار باید می کردم، خسته شدم و رفتم یواشکی زن دوم گرفتم. زن دومم، یک زن مطلقه و شاغل بود. بعد از چند ماه، …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

مهدی قاسمی داستان کوتاه کریسمس اکبر لبو! اکبرلبو بچه ناف شهر بود که سر خیابون اصلی محله، بساط سیگار فروشی داشت. اکبرعلیرغم هیکل درشتش، پسر سربه زیر و لوتی بود. بعداز مدتی با سفارش احمد آبادانی نگهبان و دربان فروشگاه بزرگ شهرداری ش!. اکبرلبو پسری بور و زال با چشمای …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

مهدی قاسمی با طنز: عمارت بدری خانم بدری خانم، خانم خانه اشرافی با یک باغ بزرگ و در اندشت و خانه ویلایی قدیمی و استخر وسط باغ با درخت های فراوان بلند کاج بود. در جوانی، عاشق پسری خوشتیپ و آوازه خوان معرف شهر میشه و از اون به بعد …

Read More »