شعر و داستان

شعر “با تو”، پور مزد کافی (۳۳)

پور مزد کافی (۳۳)  “با تو” سرشار سرور باش و برخیز بشکن غم و شورشی در انگیز آن قامت ظلمتش نگون کن وان پیکر خوف غرق خون کن برخیز، ستاره باش و بستیز با هرچه شب است و هرچه شبدیز شب می شکند، تو شب شکن باش چون پرچم خونین وطن …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

جوترامپ  مهدی قاسمی جو جو جو، ترامپ ترامپ ترامپ، آبی آبی آبی، قرمز قرمز قرمز… کلکل اون روز مش اصغر و سیدحسن تو آبادی ما بود. مش اصغر بزرگ بالا ده و سید حسن همه کاره پایین ده که اکثرا پایین دهی ها سید و شیخ بودند… اون روز توی …

Read More »

سرگذشت آفتاب (15)، افسانه رستمی

#اختر_نیوز، سرگذشت آفتاب مجموعه ای از روایت های گوناگون زنان ایرانی که چه در ایران و چه پس از ترک و فرار از ایران در ترکیه از تبعیض و خشونت و تحقیر علیه زنان رنج می برند. سرگذشت آفتاب زندگی زنان تبعید در ترکیه است که به کوشش افسانه رستمی داستان …

Read More »

شعر “از تو بودن” پورمزد کافی ( منظر)   

پورمزد کافی ( منظر) (۳۲)       “از تو بودن” ترا ز آه خود خواندم ز موج درد ز زخمی که در عصب می سوخت نگاهم کردی نور تنوره کشید و آسمان معطر شد گفتی منم به لهجه ی گیاه و علف گریستم و عشق را کفایت همان بود مرا …

Read More »

سرگذشت آفتاب (14)، افسانه رستمی

#اختر_نیوز، سرگذشت آفتاب مجموعه ای از روایت های گوناگون زنان ایرانی که چه در ایران و چه پس از ترک و فرار از ایران در ترکیه از تبعیض و خشونت و تحقیر علیه زنان رنج می برند. سرگذشت آفتاب زندگی زنان تبعید در ترکیه است که به کوشش افسانه رستمی داستان …

Read More »

شعر و داستانی کوتاه از فرهاد صادق زاده

اختر نیوز برای حمایت و خدمت به رشد و اشاعه ادب فارسی با نشر اشعار و داستان های علاقه مندان ادبیات تلاش میکند تا دوستداران ادب فارسی را تشویق به نوشتن کند. رسانه ی ما در همین راستا تصمیم دارد در آینده ای نه چندان دور مسابقه ی شعر و …

Read More »

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

طنز هفته: حکومت کافه چی ها مهدی قاسمی من تعمیمرکار خودرو بودم  و سعید سوپر مارکت داشت. یک روز به سرمون زد و با هم تصمیم گرفتیم، به واسطه علاقه مان به چای و قهوه و اینکه دیگه در تهیه این دو نوشیدنی قهار و حرفه ای شده بودیم، تغییر …

Read More »

رهائی (داستان کوتاه، بابک رفیعی)

داستان کوتاه،  (رهایی) بابک رفیعی  جوان، آخرین سالهای بیست سالگی اش را سپری میکرد. برای کوهنوردی به زاگرس پناه برده بود، همیشه اینطور بود، وقتی شهر و اضطرابهایش به وی فشار میاورد، کوله پشتی اش را می بست و راهی کوهستان میشد. در ابتدای راه، آنجا که دشت پائیز زده، …

Read More »

به خواب تو، پورمزد کافی (منظر)

به خواب تو پورمزد کافی ( منظر)   به خواب تو مرا به خواب نوشین خود ببر به میقات پرنده و صبح و مرا یکی از عشق حکایت کن و بگذار یکی حکایتت کنم از آن پرنده که بی گاهان به بنشستن ناگزیر در ژرفی ی چشمانت ز خوان دل …

Read More »

داستان کوتاه بازجویی، زیاد مطمئن نباش، داریوش بی نیاز

داستان کوتاه زیاد مطمئن نباش ب. بی‌نیاز (داریوش) هفت ساعت پیش که مأموران سازمان اطلاعات و اطلاعات سپاه مشترکاً برای دستگیری منصور به خانه‌اش یورش برده بودند، منصور با ظاهری بسیار آراسته و شیک مانند یک مُدل از مجلۀ گ.کیو در کمال آرامش منتظر آنها بود. لباس‌ها و پیرایش موهایش، …

Read More »