Tag Archives: تبعید، آوارگی، پناهندگی، گریز ناگزیر،

سرگذشت آفتاب، قسمت ۴۰، افسانه رستمی

سرگذشت آفتاب، قسمت ۴۰ افسانه رستمی خودم هم نمیدونستم کجا باید بروم، فقط راه می رفتم بی هدف، تقریبا نصف روز را، تو کوچه پس کوچه ها چرخیدم و گریه کردم، پسرم هم حسابی خسته شده بود، مجبور شدم برگردم خونه، خونه ای که در و دیوارش بوی دروغ و …

Read More »